بحث اول
1. دكتر حاج حسيني در نقد آخر كه اميدوارم بحث آخر نباشد بحث فلسفهعلمي «پارادايمها» را پيش كشيده است و گفته است:
1- شناخت دقیق هر پارادایم و معیارها و ممیزات آن شرط لازم برای داوری در مورد آن پارادایم است
به گمان من، عكس اين حكم صحيح است: داوري مياني پارادايمها (هرچند گاهي شتابزده) به شناخت دقيق پارادايمها و معيارها و مميزات آنها كمك ميكند و حتي به آن شتاب ميدهد! معمولا، اگر بخواهيم ابتدا به شناخت كافي از يك پارادايم بپردازيم چنان غرق آن ميشويم كه گاهي يادمان ميرود آن را با پارادايمهاي ديگر مقايسه كنيم، بلايي كه بر سر استادان فلسفه اسلامي و منطق قديم در كشورمان آمده و به نظر ميرسد از نظر آنها گويي منطقي به نام منطق جديد وجود ندارد! در اين فضا، بهترين كار براي شناخت دقيق آن پارادايم، بيرون آمدن از آن و نگريستن به آن از درون پارادايمهاي ديگر است. در اين صورت، پارادايم نخستين بسيار كج و معوج و حتي مغالطي به نظر ميرسد.
گفتهاند كه «تعرف الاشياء باضدادها» و ميدانيم كه اضداد كه با هم جمع شود جنگ پديد ميآيد البته از نوع علمياش و جنگ علمي نه تنها بد نيست بلكه بسيار هم نيكو است. اگر من از پارادايم منطق جديد بگويم كه فلان استدلال ابنسينا مغالطي است نه تنها نكوهيده نيست بلكه پسنديده هم هست چون اولا باعث ميشود عدهاي در صدد پاسخگويي برآيند و عدهاي در صدد آن برآيند كه منطق جديد فرابگيرند تا آن را بكوبند و عدهاي ديگر، مانند حاج حسيني كه با هر دو پارادايم آشنا است، تلاش كنند تفاوتهاي پارادايمها را گوشزد كنند.
البته به گمان من، اين پايان كار نيست و بايد عدهاي تلاش كنند اين تفاوت پارادايمها را به نحوي به يكديگر ترجمه كنند و براي آن پارادايم ديگر قابل فهم سازند، كاري كه اصولا حاج حسيني از آن طفره ميرود (و البته از اين باب، ايرادي بر او وارد نيست؛ هيچ كس نميتواند ديگري را ملزم به كاري كند كه نميخواهد). تمام تلاش من اين است كه يا خودم اين كار را انجام بدهم يا اگر نتوانستم ديگران را برانگيزانم كه به من كمك كنند تا اين كار بزرگ (صوريسازي منطق قديم) را با هم انجام دهيم. من صميمانه دست ياري خود را به سوي دكتر حاج حسيني (و هر علاقمند ديگري) دراز ميكنم تا در اين كار بزرگ مرا ياري رساند. البته در اين كار مشترك، طبيعتا، اختلاف نظرهايي هم پديد ميآيد كه گريزناپذير است و اتفاقا، از جهات بسياري همين اختلاف نظرها راهگشا هم ميتواند باشد.
2. در همين زمينه بايد بگويم كه بحثهاي ما درباره «تلازم منفصلات مانعه الجمع»، نشان داد كه بنده درك درستي از «مانعة الجمع» در پارادايم ابنسينا ندارم. خوب، كسي به من نشان دهد كه درك درست از «مانعة الجمع» در پارادايم ابنسينا چيست؟ من پيشنهاد دادم منطق ربط يا منطق استنتاج شايد بتواند كمكي به اين درك كند. (الف با ب هميشه مانعة الجمع است اتا الف هميشه به صورت ربطي مستلزم نقيض ب باشد – يا اتا الف هميشه نقيض ب را نتيجه دهد). اما پاسخي به سوالم دريافت نكردم.
3. ايراد ندارد؛ اگر گمان ميكنيد «مانعة الجمع» در پارادايم ابنسينا حتي در منطقهاي ربط و استنتاج نيز معادل ندارد، خوب آستين بالا بزنيد و يك نظام كاملا صوري براي «مانعة الجمع» سينوي با اصولموضوعه و قواعد ويژه آن بسازيد به صورتي كه همه احكامي كه ابنسينا براي آن ادعا كرده است در آن درست دربيايد چه احكام ايجابي و چه احكام سلبي. البته همان طور كه در پست قبل گفتم لازم نيست اولين نظام پيشنهادي درستترين نظام پيشنهادي باشد. گام اول را برداريد تا گامهاي بعدي هم يك به يك برداشته شود. به نظر ميرسد كه اين درخواست من نيز بيپاسخ مانده باشد.
4. خوب، حالا كه كسي حال و حوصله كار صوري جدي ندارد، برميگردم به همان «زبان طبيعي» حاج حسيني. ايشان در نقد آخرشان گفتهاند:
د) استدلال ابن سینا بر اساس تفسیر خودش از منع جمع ، که بنابرآن ناممکن بودن یکی از دو طرف فصل مانع عنادیه بودن منفصله درمثال نقضی پیشنهاد شده قبلی می شود، در پارادایم خودش مغالطی نیست حتی اگر منفصله، مانعة الجمع باشد
آيا اينكه ناممكن بودن «الف»، مانع عناديه بودن «الف يا ب» است، اختصاص به مثال نقض نخستين بنده دارد، يا حكمي كلي است؟ اگر حكمي كلي باشد، ميتوان گفت كه اين يكي از اصول موضوعه احتمالي براي «مانعة الجمع» در پارادايم ابنسينا است كه ميتوان آن را به صورت زير فرمولبندي كرد:
~<>A ---> ~(A|B)
در اينجا، نماد «<>» را براي امكان و نماد «|» را براي «مانعة الجمع» در پارادايم ابنسينا در نظر گرفته و تعريفهاي پيشنهادي پيشين خودم براي آن را به كناري گذاشتهام. آيا با اصل موضوع بالا براي نظام صوري «مانعة الجمع» در پارادايم ابنسينا موافقيد؟
5. آيا با حكم ايجابي ابنسينا درباره تلازم منفصلات كه مورد بحث بود به عنوان اصل موضوع (هرچند موقت) موافقيد؟ صورت فرمولي اين اصل موضوع چنين است:
(A|B) ---> ~(~A|B)
البته، در ادامه، شايد بتوان اصول موضوعهاي براي پارادايم ابنسينا يافت كه فرمول بالا از آنها قابل استنتاج باشد؛ در اين صورت، اين فرمول را از فهرست اصول موضوعه ميتوان خارج كرد.
6. حاج حسيني گفته است:
این لزوم نه معادل استلزام اکید منطق جدید است و نه معادل استلزام مادی منطق جدید، بلکه لزومی منطق قدیم است که بنابر آن تالی باید از لوازم مقدم باشد بدین معنی که اگر مقدم امرمحالی است تالی نیز باید امر محالی باشد و بالعکس اگر تالی امر محالی است مقدم نیز باید امرمحالی باشد تا لزوم برقرار باشد.
اگر نماد «-->» را براي «لزومي منطق قديم» بگيريم آيا موافقيد دو جمله آبي رنگ را به عنوان اصل موضوع بپذيريم؟ به صورت فرمولي:
[(A-->B) & ~<>A] --> ~<>B
[(A-->B) & ~<>B] --> ~<>A
و يا به صورت تركيبي و سادهتر:
(A-->B) --> [ ~<>A <--> ~<>B ]
و يا حتي به صورت معادل اما سادهتر زير:
(A-->B) --> [ []A <--> []B ]
كه در اينجا، نماد «[]» به معناي ضرورت است. شباهت اين فرمول به فرمول K در منطق موجهات آشكار است (البته با يك تفاوت كوچك). اميدوارم حاجي حسيني اگر خودشان تلاشي در فرمولبندي مطالبشان نميكنند دست كم بگويند كه فرمولهاي بنده را ميپذيرند يا فرمولهاي ديگري را اراده كردهاند و بنده متوجه مقصودشان نشدهام. در هر صورت، پيشرفتي در بحث پديد ميآيد.
7. حاج حسيني گفته است:
براساس منطق ابن سینا "حسن هم ریاضی دان است و هم نیست" با هیچ گزارۀ ممکنی قابل جمع نیست
آيا فرمول زير را قبول داريد؟
(A)(B) { <>B --> ~[(A&~A)|B] }
البته سورهاي گزارهاي (A)(B) را ميتوان حذف كرد تا فقط درون منطق گزارهها بمانيم.
8. حاج حسيني گفته است:
به عبارت دیگر بر اساس منطق ابن سینا " حسن هم ریاضی دان است و هم نیست" به نحو لزومی نه مستلزم "حسن ریاضی دان است" می باشد و نه مستلزم " حسن ریاضی دان نیست".
آيا دو فرمول زير را قبول داريد؟
~[(A&~A) --> A]
~[(A&~A) --> ~A]
اگر دو فرمول بالا را به عنوان اصل موضوع يا قضيه براي منطق سينوي بپذيريد منطق سينوي هيچ كدام از منطق ربط و منطق استنتاج جديد نخواهد بود.
9. حاج حسيني گفته است:
و بالاخره اینکه به گمان من نقیض سالبه کلیه مانعه الجمع ، مانعه الجمع نمی شود.
قطب الدين رازي در شرح مطالع ص 218 صريحا گفته است كه نقيض منفصله، منفصله است:
فاعلم انّ تناقضها كتناقض الحمليات فى الشرائط و الاختلاف كمّا و كيفا الّا انّه يشترط فيها الاتّحاد فى الجنس اى الاتّصال و الانفصال و فى النوع اى اللزوم و العناد و الاتفاق
برداشت من اين است كه نقيض «مانعة الجمع» نيز «مانعة الجمع» است هرچند قطب رازي در اين عبارت تصريحي به آن نكرده است. آيا شما با سخن قطب و برداشت بنده موافقيد يا خير؟ شايد بگوييد پارادايم ابنسينا غير از پارادايم قطب رازي است؛ باشد، قبول. اما سوال پيش ميآيد كه نقيض «مانعة الجمع» در پارادايم ابنسينا چيست؟
صرف اينكه بگوييد نقيض «مانعة الجمع سالبه كليه» «مانعة الجمع» نيست، به گمان من كفايت نميكند. اگر بگوييد نقيض اين گزاره چيست ميتوان آن را فرمولبندي كرد و به نظام اصلموضوعي پارادايم سينوي نزديك شد.
10. سوال آخر اين پست: شما «سالبه كليه مانعة الجمع» را چگونه فرمولبندي ميكنيد؟ پيشنهاد بنده چنين است:
(t)~(At | Bt )
آيا پيشنهاد من پذيرفتني است؟ اگر خير شما چه پيشنهادي داريد؟
نيكلاس رشر براي «سالبه كليه مانعة الخلو» پيشنهاد زير را داده است (نبوي 1381 ص 107):
(t)~(At v Bt )
اما لطف اله نبوي مخالفت كرده و فرمول ديگري را پيشنهاد داده است (همان ص 109):
(t)(At v ~Bt )
عادل فاخوري براي «سالبه كليه حقيقيه» در پارادايم ابنسينا مشابه رشر و براي همان در پارادايم متاخران مشابه نبوي پيشنهاد داده است (فاخوري 1387، منطق قديم از ديدگاه منطق جديد، ترجمه غلامرضا ذكياني صص 77-78):
(t)~(At >< Bt ) از ديدگاه ابنسينا
(t)(At >< ~Bt ) از ديدگاه متاخران
صرف نظر از اينكه نمادهايي كه رشر، نبوي و فاخوري به كار بردهاند براي اداتهاي تابع ارزشي است، اگر اين اداتها را در همان معناي عنادي سينوي تفسير كنيم با كدام يك از فرمولبنديهاي اين سه نفر موافقيد؟ يا اينكه فرمولهاي ديگري را پيشنهاد ميدهيد؟