مقاله «سیری در استدلال بی مغالطه» از سید حسن اسلامی
با سپاس از آقای محسن اسلامی بابت اطلاعرساني
با سپاس از آقای محسن اسلامی بابت اطلاعرساني
منطق جديد - كمال راد - ترم چهارم - سهشنبهها ساعت ۱۷
منطق اشارات - احد فرامرز قراملكي - ترم ششم - دوشنبهها ساعت ۱۷
فلسفه زبان - سيد نصر الله موسويان - ترم سوم - پنجشنبهها ساعت ۱۰
معرفتشناسي - منصور شمس - ترم دوم - شنبهها ساعت ۱۸
فلسفه اخلاق - محسن جوادي - ترم اول - چهارشنبهها ساعت ۱۶
فيلسوفان تحليلي و معناي زندگي - كاوه لاجوردي - ترم اول - يكشنبهها ساعت ۱۸
براي اطلاعات بيشتر بخش اخبار پنجره را ببينيد. همچنين بخش اساتيد پنجره
آدرس: میدان توحید،خیابان ستارخان،نبش کوثر دوم،پلاک 2،طبقه اول
ایمیل موسسه : info@panjere-hekmat.com شماره تلفن : 66570956 - 66570945
كتاب «آشنايي با منطق ربط» از اين جانب در انتشارات مؤسسۀ پژوهشي حكمت و فلسفۀ ايران منتشر شد.
این کتاب که نخستین کتاب آموزشی در منطق ربط به زبان فارسی است به نظريه برهان و سمانتيك منطق ربط R ميپردازد. پيشنياز اين كتاب آشنايي با كتاب درآمدي به منطق جديد اثر استاد ضياء موحد است.
اطلاعات بيشتر دربارۀ كتاب را در مقدمۀ كتاب آشنايي با منطق ربط ببينيد.
مشخصات کتاب
به گزارش همشهری آنلاین، اين كتاب به همراه كتابي از آقاي عسكري سليماني اميري كتاب شايسته تقدير در جايزه كتاب فصل جمهوري اسلامي ايران (پاييز ۹۱) معرفي شدهاند:
ـ درآمدی به منطق تکلیف، تالیف فرشته نباتی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، 1391.
ـ معیار دانش، تالیف عسکری سلیمانی امیری، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1391.
انتشار و كسب عنوان شايستۀ تقدير را به نويسندگان اين دو كتاب تبريك ميگوييم.
مقالههاي اين شماره در پي دي افهاي جدا جدا و به صورت يكپارچه در يك پي دي اف قابل دانلود است.
به گزارش پایگاه خبری مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، در این همایش دو روزه، منظومه فکری خواجه نصیر در حوزه های علم، منطق، فلسفه،کلام،اخلاق،سیاست بررسی خواهد داشت.
روز اول بخش علم
حسین معصومی همدانی؛ «خواجه نصیر و عدد بینهایت»،
یونس مهدوی؛ «جایگاه خواجه نصیر در تاریخ مثلثات»،
امیرمحمد گمینی؛ «خواجهنصیر و قطبالدین شیرازی: در آثار نجومی و ریاضی».
روز اول بخش منطق
مهدی عظیمی؛ « خواجهنصیر و پارادوکس کرول»
اسدالله فلاحی؛ « خواجهنصیر و مکتب منطقی خونجی».
زمان: ۵ و ۶ اسفندماه از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۸
پنجاه و نهمين جلسه منطق و فلسفه رياضي (دانشگاه شريف) با ارائۀ دكتر شهرام محسني پور در دانشگاه شريف برگزار ميشود.
عنوان سخنراني: قضاياي لوونهايم - اسكولم براي منطق موستوفسكي با سورهاي تعميم يافته
دانشگاه شريف، دانشكده رياضي، اتاق ۴۰۳
يكشنبه ۲۹ بهمن ۹۱ ساعت ۱۷
با سپاس از خانم رمضاني بابت اطلاع رساني
آقاي دكتر سعيد انواري مجموعهاي از سوالهاي منطق در آزمونهاي كارشناسي ارشد و دكتري رشتۀ فلسفه در فاصلۀ سالهاي 1381-139۱ را گرد آوردهاند كه براي شركتكنندگان اين آزمونها بسيار سودمند است.
سپاس از تلاش ارزشمندشان
دوره و شماره: دوره 3، شماره 5، صفحه 1-148 (تابستان 1391) |
|
| |
1 |
کواین در برابر کریپکی |
صفحه 1-25 | |
|
علیاکبر احمدی افرمجانی؛ علی صادقی* |
· |
· |
2 |
منطق فازی، ابهام و پارادوکس خرمن |
صفحه 27-51 | |
|
داود حسینی |
· |
· |
3 |
استدلالِ هستیشناسیکِ گودل |
صفحه 53-76 | |
|
مهدی رعنائی |
· |
· |
4 |
پارادوکس اخبار از مجهول مطلق: تحلیل مفهوم «خبر» |
صفحه 77-95 | |
|
رحمان شریفزاده*؛ سید محمد علی حجتی |
· |
· |
5 |
بررسی نظریة معنای کواین با محوریت تز عدم تعین ترجمه |
صفحه 97-136 | |
|
فراز عطار |
· |
· |
6 |
سیر تاریخی نسبتهای چهارگانه در منطق اسلامی |
صفحه 137-148 | |
|
سیدهزهرا موسوی؛ مهناز امیرخانی |
· |
· |
منطق شهودي معرفت (يا منطق معرفت از ديدگاه منطق شهودي)
دكتر رسول رمضانيان
دانشگاه شريف، دانشكده رياضي، اتاق ۴۰۳ يكشنبه ۱۵ بهمن ۹۱ ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳۰
با سپاس از خانم رمضاني بابت اطلاع رساني
The 58th Session of Weekly Seminars on Mathematical Logic and Philosophy of Mathematics 1
An Intuitionistic Epistemic Public Announcement Logic
Rasool Ramezanian
2Department of mathematical sciences, Sharif University of Technology
Sunday, February 3, 2013 (Bahman 15, 1391)
Sharif University of Technology, Department of Mathematical Sciences Room No. 403, 17 -18:30
Abstract:
We argue that what an Epistemic logic could be from intuitionistic point of view. Then we propose an intuitionistic Epistemic Logic with public announcement operator, denoted by IEPAL, and prove soundness and com- pleteness theorems of the logic. To declare the signi cance of our proposed logic, we introduce a solution for the well-known surprise exam paradox regard-ing IEPAL.58. An intuitionistic Epistemic Public Announcement Logic، By Rasool Ramezanian;
Thursday, February 03, 2013 (Bahman 15, 1391).
دو همايش بينالمللي زير در مونيخ آلمان و تيانجين چين در نيمه اول سال ۹۲ برگزار ميشود. اولي با موضوع حل مسائل فلسفی با تركيب احتمالات و منطق و دومي با موضوع تاريخ منطق در چین. اطلاعات بيشتر را در پيوندهاي زير دنبال كنيد.
با سپاس از دكتر لگنهاوزن براي اطلاع رساني
مقاله ﺗﻘﺮﯾﺮ ﺑﺮﻫﺎن ﺻﺪﯾﻘﯿﻦ ﺳﯿﻨﻮي ﺑﻪ روش ﻣﻨﻄﻖ ﺻﻮري ﺟﺪﯾﺪ از آقاي عسكري سليماني اميري در نشريه معرفت کلامی 5 - بهار 1390 منتشر شده است. فايل اينترنتي و كم حجم مقاله را از اين پيوند ميتوانيد باز كنيد. (پيوند پيشين ۱۱ مگابايت و نسبتا سنگين است).
در اين مقاله، آقاي سليماني اميري اثبات وجود خداوند را در قالب دو صورتبرهان زير كه اولي صورت ديگري از قاعدۀ حذف فاصل است فرمولبندي كرده:
p v q , p --> r , q --> r |- r
p v q , q --> p |- p
و برای اولي به روشهای گوناگون برهان آورده است (برهان مستقيم و برهان خلف؛ به زبان منطق گزارهها و به زبان منطق محمولها). (آيا چنين برهانهايي منكران خدا را به وجود او ميباوراند؟) آنچه در صورتبرهان نخست مهم مينمايد مقدمه سوم است كه هيچ تلاشي براي اثبات صوري آن انجام نشده است. (همچنين است مقدمه دوم از صورتبرهان دوم). اگر قرار است وجود خداوند به زبان صوري اثبات شود بايد دلايل كافي براي اين مقدمه آورده ميشد.
صورتبرهان دوم را مهدي حائري يزدي بيش از 30 سال پيش آزموده است:
حائري يزدي، مهدي، (1360)، هرم هستي، تهران، چاپ اول، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي (چاپ دوم، 1361، چاپ سوم 1385، موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران).
حائري يزدي، مهدي، (1360ب)، متافيزيك، به اهتمام عبدالله نصري، تهران، نهضت زنان مسلمان.
و سليماني اميري اين صورتبرهان را در ص 39 مقاله خود بدون هيچ ارجاعي به حائري يزدي آورده است.
نزديك به 20 سال پيش نيز دكتر عبدالرسول كشفي در پايان نامه ارشد خود برهان ديگري براي اثبات وجود خداوند در منطق وجهي آورده است. اطلاعات كتابشناختي اين پايان نامه به قرار زير است:
كشفي، عبد الرسول، (1373)، روش اصل موضوعي و كاربرد آن در فلسفه اسلامي، پايان نامه كارشناسي ارشد به راهنمايي غلامحسين ابراهيمي ديناني و لطف اله نبوي، تهران، دانشگاه تربيت مدرس.
براي مراجعه به صورتبنديهاي ديگري از براهين وجود خداوند به زبان منطق جديد مقدمه تفصيلي نگارنده در مقالۀ زير و منابع آن را ميتوانيد ببينيد:
مقاله «امتناع برهان صديقين بدون پيش فرض فلسفي در منطق جديد» - یکشنبه یازدهم اردیبهشت 1390
كتاب ماه فلسفه شماره ۶۴ (دي ۱۳۹۱) منتشر شد. اين شماره كه به افتخار دكتر كريم مجتهدي منتشر شده است يك مقالۀ منطقي هم دارد:
مفهوم ضرورت در گزاره هاي مربوط به آيندۀ ممكن (توانستي) از نظر ارسطو با تفسير آمونياس و بوئتيوس فلسفه ،شماره پياپي 64، ،سال ششم،، شماره در سال 4، دي، 1391، صفحه 79-84.
مركز فلسفه رياضیاتي مونيخ (MCMP) مجموعه ای از سخنرانیها و سمینارهای خود را به صورت رايگان در دسترس عموم قرار داده است. فایلهای تصویری این مجموعه را می توانید از طریق itunes از پيوند بالا دانلود کنید. براي اجراي اين فايلها به برنامه itunes نياز هست كه در بخش دانلود اين برنامه در شركت اپل در دسترس است.
با سپاس از آقای بهنام ذوالقدر (دانشجوی دکترای منطق دانشگاه تربیت مدرس) که این سایت را معرفی کردند.
اولين همايش سالانهي انجمن منطق ايران (۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲) اطلاعيه دوم
سخنرانان مدعو:
دكتر مجيد عليزاده - دكتر شهرام محسنيپور - دكتر حميد وحيد دستجردي
دريافت چكيده مقالات به صورت پي دي اف تا تاريخ ۱ بهمن ۱۳۹۱
از طريق ايميل ialconference2013@gmail.com
مکان: مؤسسۀ پژوهشي حكمت و فلسفۀ ايران
زمان: چهارشنبه ۲۹/۹/۱۳۹۰ ساعت ۱۷
پاسخ به آقاي مسعود:
سوالهاي دقيقي پرسيديد كه بايد اعتراف كنم قبلا دربارهاش فكر نكرده بودم. پاسخي هم كه الان ميدهم پاسخي نيست كه خيلي انديشه برده باشد. به هر حال، دارايي من همين است كه ميبينيد:
يكم: درباره اينكه منطق بخشي از فلسفه هست يا نه؟ و اينكه بايد بگوييم رابطه منطق با فلسفه يا رابطه منطق با شاخههاي ديگر فلسفه؟ فكر نميكنم سوال مهمي باشد؛ اين برميگردد به نظرات افراد گوناگون دربارۀ رابطۀ منطق و فلسفه.
دوم: درست است كه كاربرد منطق در استنتاجهاي همۀ علوم به كار ميرود و اختصاصي به فلسفه ندارد؛ اما بيشترين علمي كه منطق را به نادرستي به كار ميبرد، به گمانم، فلسفه است؛ و دليل آن هم اين است كه فلسفه با واقعيت محض كمتر روبرو است و بيشتر نظريهپردازي ميكند تا آزمون و خطا. فلسفه با مفاهيم بسيار انتزاعي سر و كار دارد كه به دليل همين بيش از حد انتزاعي بودناش، بدون ابزارهاي صوري دقيق معمولا دچار خطا ميشود. به گمان من، همان طور كه فيزيك از جايي به بعد بدون رياضيات امكان ندارد، فلسفه هم از جايي به بعد بدون منطقي كه كاملا صوري است امكان ندارد. توجه بفرمائيد كه نميگويم فيزيك همان رياضيات است يا فلسفه همان منطق است! هرگز! رياضيات محض هرگز فيزيك را نتيجه نميدهد و منطق محض هم هرگز رياضيات يا فلسفه يا هر علم ديگر را نتيجه نميدهد. دقيقا ميخواهم بگويم كه «فلسفه بدون ابزارهاي صوري دقيق از جايي به بعد ديگر امكان ندارد».
مثال بزنم: مثلا، شما برهانهاي ابطال تسلسل نامتناهي را ببينيد. مفاهيم سلسله، متناهي و نامتناهي مفاهيمي هستند كه تنها در منطق مرتبه دوم (يا نظريه مجموعهها و مانند آن) قابل بيان هستند و بدون داشتن اين ابزار(ها) حرفهاي غيردقيقي كه ارسطو و پيروانش زدهاند و مغالطههايي كه كردهاند به دست ميآيد.
مثال ديگر: بحث قاعدۀ فرعيه را در نظر بگيريد. اين قاعده ميگويد «حمل محمول بر موضوع فرع بر وجود موضوع است» (به بياني فلسفيتر: ثبوت چيزي بر چيزي فرع بر ثبوت مثبت له است). ببينيد چه نتايج عجيب و غريبي ملاصدرا از اين قاعدۀ به ظاهر معصوم ميگيرد. اصلا ببينيد چه اندازه اختلاف در اصل اين قاعده هست: از پارمنيدس بگيريد تا زمان حال، چه بسيار ديدگاههاي متفاوت دربارۀ درستي يا نادرستي آن، بداهت يا عدم بداهت آن، قلمروي آن و مانند اينها صورت گرفته است. اصلا سوال اساسيتر اين است كه آيا اين قاعده منطقي است يا فلسفي؟ درباره اين هم اختلاف هست. باز به گمانم، تا اين قاعده صوري نشود و نتايج صوريسازي آن استخراج نگردد اين اختلافها به صورت جدي پيگيري نخواهد شد. يكي از صوريسازيهاي اين قاعده كه در منطق آزاد منفي انجام گرفته به صورت زير است:
Fx --> E!x
اما اين تنها در گزارههاي اتمي است و درباره گزارههاي سوردار حرفي نميزند. به نظر شما صورتبندي اين قاعده در گزارههاي سوردار چگونه ميتواند باشد؟ در هر صورت، اين قاعده يك قاعدۀ منطقي است؟ و بايد به صورت يك اصل موضوع به منطق اضافه بشود (شبيه كاري كه در منطق آزاد منفي انجام شده است)؟ يا اينكه يك اصل موضوع فلسفي است؟ و افزودن آن به منطق سبب توليد يك منطق جديدتر نميشود بلكه يك نظريه فلسفي به دست ميدهد؟ اصولا، آيا بهتر نيست بگوييم كه قاعدۀ فرعيه در ناحيۀ مرزي و نيمسايۀ منطق و فلسفه قرار دارد؟ بهتر نيست بگوييم كه ميان منطق و فلسفه هيچ مرز قاطعي وجود ندارد؟ (چنان كه ميان هيچ دو علم همسايهاي چنين مرزي وجود ندارد؟)
مثال سوم: حمل اولي و شايع را در نظر بگيريد. ظاهرا شكي نيست كه اين يك بحث منطقي است. اما امروزه ميبينيم كه در كشور ما تقريبا هر مشكلي را با تمايز اين دو حمل حل ميكنند! آيا يك بحث منطقي واقعا اين توان را دارد كه اين همه پارادوكسهاي عجيب و غريب را بتواند حل كند؟ اين به نظر من بسيار عجيب است كه با يك بحث منطقي بشود اين همه كار كرد ولي اين اتفاقي است كه در فلسفۀ كشورمان رخ ميدهد و دليل آن هم چيزي نيست جز اينكه فيلسوفان به زبانهاي صوري مسلط نيستند.
مثالهايي از اين دست بسيارند و نميتوان همه را در اينجا يك به يك آورد و مورد بحث تفصيلي قرار داد.
سوم: كاربردهاي نادرست قواعد منطقي در فلسفه كه به گمانم بسيار هستند خود به دو دسته تقسيم ميشوند: (الف) كاربرد نادرست قواعد درست منطقي (ب) كاربرد درست قواعد نادرست به اصطلاح منطقي.
در بسياري از موارد، قواعد منطقي درستي هست كه نابجا به كار ميرود. براي نمونه، كاربرد قاعدۀ «عكس نقيض» در بحث حركت اجرام سماوي كه از كتاب طبيعيات شفاي ابنسينا نقل كردم. ابنسينا در آنجا از يك فيلسوف-فيزيكدان استدلالي را نقل ميكند كه قاعدۀ عكس نقيض را در بحث حركت اجرام سماوي به كار برده و نتايجي فلسفي-فيزيكي استخراج كرده است (متأسفانه ابنسينا در بيشتر موارد نامي از گذشتگان نميبرد تا خوانندۀ امروزي بتواند دربارۀ سخن او پژوهش بيشتري انجام دهد). ابنسينا به خوبي نشان ميدهد كه آن فيلسوف-فيزيكدان اين قاعدۀ درست منطقي را به صورت نادرست به كار برده و نتيجهاي كه گرفته است در حقيقت از مقدمات فيزيكي يا متافيزيكياش به دست نميآيد و اين به دليل تسلط ابنسينا بر مباحث صوري منطق و عدم تسلط آن فيلسوف بر اين مباحث بوده است و اين نقش مهم منطق را نشان ميدهد كه غالبا كماهميت جلوه داده ميشود و گمان ميرود كه هر فيلسوفي منطقدان است در حالي كه واقعا چنين نيست!
اما در بسياري از موارد، نيز، اصولا، قاعدههاي به اصطلاح منطقي به كار رفته در فلسفه، اصولا، قاعدۀ منطقي نيستند و از اصل و مبنا خطا هستند! براي نمونه، قاعدۀ «نقض موضوع» و «نقض طرفين» كه در كتب منطق اسلامي هرگز نيامده است به جز در كتاب المنطق مظفر و كتابهاي پيروان مظفر (!). اين قاعدۀ خطا نتايج فلسفي شگفتي ميتواند داشته باشد:
هيچ انساني خدا را نيافريده است
________________________________
پس برخي غير انسانها خدا را آفريدهاند!
هيچ رياضيداني تربيع دايره نكرده است
____________________________________
پس برخي غيررياضيدانها دايره را تربيع كردهاند!
____________________________
پس برخي ناعددها آخرين عدد هستند!
البته اين خطاها اختصاصي به معاصران ندارد و بزرگاني چون ابنسينا هم چنين خطاهايي داشتهاند. براي نمونه، ابنسينا براي موجبۀ جزئيه عكس نقيض قائل است:
و إذا قلنا: «بعض ج ب»، لزم «بعض ما ليس ب ليس ج». فإنه يوجد موجودات أو معدومات خارجة عن ج و ب معا، فيكون «بعض ما ليس ب ليس ج» (شفا، قياس، ص 94).
از اين قاعدۀ نادرست، نتايج نادرست فلسفي از مقدمات درست فلسفي ميتوان استخراج كرد:
برخي غيرشريكالباريها غيرانسان هستند (مانند كبوترها)
________________________________
پس برخي انسانها شريكالباري هستند
برخي غيرسفيدها غيركلاغ هستند (مانند برگهاي سبز)
_____________________________
پس برخي كلاغها سفيد هستند
اين درست است كه ابنسينا اين قاعدۀ نادرست منطقي را در هيچ بحث فلسفي به كار نبرده است؛ اما مواردي ديدهام (هرچند اكنون به خاطر ندارم و نميتوانم بدون مراجعه استناد بدهم) كه ابنسينا قواعد نادرستي را در مباحث فلسفي به كار برده است. يافتن اين موارد در ابنسينا و ديگر فيلسوفان شرق و غرب البته نيازمند تتبع و تضلع است و اين كاري است كه فعلا در حوصلۀ كاري من قرار نميگيرد اما كاملا قابل پيگيري است.
چهارم: با اينكه ميان فلسفه و منطق مرز قاطعي وجود ندارد؛ اما بسياري از بحثهاي فلسفي هست كه امروزه با ابزارهاي صوري به دست آمده به منطق نزديكتر شدهاند (به عبارت دقيقتر، معلوم شده است كه به منطق نزديكتر بودهاند). براي نمونه، بحث سبق و لحوق در فلسفه اسلامي كه همان بحث «تقدم و تأخر» است به خوبي در زبانهاي مرتبۀ اول و دوم قابل صورتبندي و استخراج نتايج است. نميگويم كه در بحث سبق و لحوق هيچ مطلب فلسفي وجود ندارد! هرگز! ميگويم كه اين بحث كه روزگاري گمان ميرفت صددرصد فلسفي است، با نگاه امروزين، دست كم 95 درصدش منطق است. منكر اين نيستم كه يك 5 درصدي مفاهيم فلسفي در اينجا وجود دارد اما باقياش صوريسازيها و استنتاجهاي منطقي است كه البته منطق قديم از عهدۀ آن برنميآمده و به همين دليل گمان ميشده كه صددرصد فلسفي است. اما امروزه كه بيشتر اين بحث را ميتوان به گردن منطق گذاشت و در فلسفه به همان 5 درصد فلسفي اكتفا كرد چرا چنين نكنيم؟ اگر روزگاري نيوتون براي به دست آوردن شتاب يك حركت ناگزير بود كه مباحث بينهايتكوچكها را در فيزيك مطرح كند، امروزه ديگر چنين نيست و بحث حد و مشتق و انتگرال و ديفرانسيل را در كتابهاي رياضي ميآموزانند و در كتابهاي فيزيك تنها آن را به كار ميگيرند. در فلسفه نيز اگر روزگاري بحثهاي متناهي، نامتناهي، سلسله، مقدم، مؤخر و مانند آنها را در فلسفه پي ميگرفتند، اما امروزه ديگر نبايد چنين كرد و كتابهاي منطقي بايد سهم منطق در اين مباحث را بر عهده بگيرند.
پنجم: روزگاري رياضيدانان تلاش ميكردند اصل پنجم اقليدس را با اصول سادهتري اثبات كنند. خواجه نصير طوسي نيز يكي از كساني است كه چنين برهانهايي آورده است. اما امروزه معلوم شده است كه اين اصل معادل اصلهاي ديگري است كه براي اثبات آن به كار رفته است و در حقيقت، همۀ اين برهانها مصادره به مطلوب بودهاند.
روزگاري رياضيدانان مانند تسرملو تلاش ميكردند اصل خوشترتيبي را با اصل انتخاب اثبات كنند اما بعدها معلوم شد كه اين دو اصل معادل هستند و هر برهان مشابهي مصادره به مطلوب است و بايد يكي از اين دو را به عنوان اصل موضوع پذيرفت زيرا چنان كه گودل و كوهن بعدها اثبات كردند اين دو اصل و نقيضهايشان از ديگر اصول نظريه مجموعهها مستقلاند.
همين مغالطۀ «مصادره به مطلوب» در فلسفۀ اسلامي و ديگر فلسفهها هم بسيار رخ ميدهد. فيلسوفان شرق و غرب بسيار تلاش كردهاند كه وجود خداوند را با اصول سادهتري اثبات كنند؛ در حالي كه ناخودآگاه از اصلهايي همارز و معادل وجود خداوند استفاده كردهاند. وجود خداوند، يك مسئلۀ متافيزيكي است و از صرف منطق گزارهها (چنان كه مهدي حائري يزدي استدلال كرده است)، يا منطق محمولها يا منطق موجهات قابل استخراج نيست. وجود خداوند، بدون پيشفرضهاي متافيزيكي معادل غيرقابل اثبات است و اين نكتهاي است كه منطق جديد به ما آموخته است. اما بيشتر فيلسوفان بدون توجه به اين نكته چه تلاشهايي كه در اثبات وجود خداوند تنها به كمك قاعدۀ اجتماع نقيضين نكردهاند!
مغالطۀ «مصادره به مطلوب» در بحث عليت، سنخيت علت و معلول، قاعدۀ الواحد و بسياري ديگر از قواعد فلسفي مشاهده ميشود و همۀ اينها به دليل ناآگاهي از اين مسئله است كه هيچ حكم فلسفي از هيچ حكم منطقي يا حكم فلسفي ضعيفتر قابل استخراج نيست. يك نمونۀ ديگر، همين بحث قاعدۀ «تناقض» است كه بسياري از فيلسوفان گمان ميكنند همه احكام فلسفي را ميتوان از همين يك قاعده استخراج كرد! و بعدها برخي مانند ارسطو گفتهاند كه خود اين قاعده مبتني بر اصل «اينهماني» است و سپس نزاع كردهاند كه كدام يك از اين دو اصل بنيادينتر است! با ديدگاههاي جديدي كه در نظامهاي اصل موضوعي جديد به دست آمده است ميتوان مشاهده كرد كه چنين نزاعهايي تا چه اندازه سستبنياداند!
دوست گرامي آقاي دكتر مهدي اخوان از اينجانب خواستهاند تا ارتباط منطق قديم و فلسفه اسلامي را برايشان بنگارم. از آنجا كه فرصت مطالعه تفصيلي و جمعبندي مطالب در اين زمينه برايم فراهم نشده است آنچه را در ذهن داشتهام با تمامي كاستيهايش به نگارش درآوردم. حاصل انديشۀ ناپختۀ من را از منطق و فلسفه ميتوانيد دانلود كنيد.
دوستاني كه در ارتباط منطق قديم و فلسفۀ اسلامي موارد تازهاي را يافتهاند ميتوانند ما را از يافتههاي خود بياگاهانند؛ باشد تا هدايت يابيم!
دکتر ضیاء موحد معتقد است که رشته منطق جدید در ایران مورد توجه جدی قرار نگرفته است در حالی که در غرب اهتمام ویژهای به مباحث سنتی منطق ما وجود دارد
به گزارش پایگاه خبری - تحلیلی حکمت و فلسفه، دکتر ضیاء موحد عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به بررسی وضعیت آموزش و پژوهش منطق در ایران پرداخت و گفت: منطق دانان جدید معتقد هستند که در برخی حوزه ها منطق قدیم جوابگو و کارساز نیست.
وی افزود: ابن سینا گفته که به منطق ارسطویی می توان چیزهایی افزود. جالب است که کانت هم همین دیدگاه را دارد.
وی تصریح کرد: باید توجه داشت که علم یک جریان پویا و آینده نگر و با کلی مسائل حل نشده است. علم یک جریان مداوم است. در خصوص اهمیت منطق باید گفت که در حال حاضر تخصص در یک حوزه منطق تمام عمر یک پژوهشگر را به خود اختصاص می دهد.
این استاد منطق تصریح کرد: در حال حاضر تأثیر فلسفه تحلیلی از منطق کم نیست. غرب به گذشته خود بازگشت و به منطق ارسطویی نیز توجه کرد. در این چندین ساله چندین و چند بار آثاری که از دوره اسلامی با ترجمه به دست آنها رسیده بود مورد بازبینی قرار گرفت و ترجمه شد و حتی ترجمه های دقیقتری نیز انجام گرفت. یعنی آنها به ترجمههایی که از جهان اسلام به آنها رسیده بود بسنده نکردند.
وی در ادامه یادآور شد: در سالهای اخیر منطق دانان جدید غرب علاقمند به آثار منطقی ما شدند و این کار را شروع کردند. در ایران در سال 1334 مرحوم غلامحسین مصاحب کتاب منطق را نوشت که در زمان خود در ایران و حتی در خاورمیانه از کارهای مهم منطق به شمار می رفت.
وی تصریح کرد: بعد از انقلاب جریان منطق در ایران تغییر کرد و دورهای منطق در مراکز مختلف دانشگاهی دایر و برقرار شد که به منطق جدید پرداختند.
رئیس انجمن منطق ایران افزود: ولی برای نمونه در دانشگاه تهران شاهد هستیم که برای رشته فلسفه، 10 واحد منطق قدیم گذاشته اند و 2 واحد منطق جدید. البته این موضوع تبعات مثبت و منفی داشته است. البته یکی از دلایل این موضوع نبود معلم کافی در منطق جدید است. البته توجه به منطق قدیم این نکته مثبت را هم داشته که افرادی با مطالعه منطق قدیم با منطق جدید هم آشنا شده اند.
وی یادآور شد: جای سؤال دارد که رشته ای که مسائل جالب و جذاب دارد در ایران مورد توجه نیست.
لینک خبر:
نشست دوم: بررسی وضعیت منطق، فلسفه غرب و فلسفههای مضاف در ایران
رئیس نشست: دکتر ضیاء موحد و دکتر کریم مجتهدی
زمان سخنران موضوع
14:10 تا 14:30 دکتر ضیاء موحد بررسی وضعیت آموزش و پژوهش منطق در ایران
14:30 تا 14:50 دکتر کریم مجتهدی فلسفه غرب و آموزش آن در ایران
14:50 تا 15:10 دکتر محسن جوادی بررسی وضعیت آموزش و پژوهش فلسفه اخلاق در ایران
15:10 تا 15:30 دکتر احمدرضا همتیمقدم بررسی وضعیت فلسفه پزشکی در ایران
15:30 تا 15:50 دکتر امیراحسان کرباسیزاده بررسی وضعیت فلسفه علم در ایران
15:50 تا 16:20 پذیرایی
فصلنامه خردنامه صدرا شماره 68، تابستان 1391 منتشر شد. مقالۀ منطقي زير يكي از مقالات اين شماره است:
علم الهدي، سيدعلي، «پيوند ضرورت در حمل و ضرورت در حكم از نگاه سهروردي و ملاصدرا»، خردنامه صدرا شماره 68، تابستان 1391، ص 17-24.
فيلسوفاني كه روش علم را قياس برهاني ميدانند بلحاظ روش شناختي ناچارند گزاره هاي علوم را قضاياي حملي موجب كلي ضروري بدانند و از سوي ديگر در علوم اغب قضايا داراي جهت فعليت يا امكان هستند. اين تعارض بوسيله ضرورت بتاته سهروردي قابل حل است و همين امر اهميت نظريه وي و ملاصدرا را در تحويل قضاياي علوم به گزاره هاي موجبه كليه ضروريه مشخص ميكند. البته ديدگاه ابن سينا در تفكيك ميان ضرورت در نسبت محمول با موضوع و ضرورت در حكم براي حل معضل يادشده بلحاظ منطقي مردود است.
کليدواژگان:
ضرورت در نسبت، ضرورت حمل، ضرورت صدق، ضرورت ذاتي، ضرورت بتاته، برهان، قياس
جناب آقای مجتبی سیفی (دانشجوی دکترای فلسفه غرب دانشگاه اصفهان) پایان نامۀ ارشدشان را كه در دانشكدۀ الهيات دانشگاه تهران گذرانده بودند در اختيار وبلاگ قرار دادند تا مورد استفاده و در دسترس عموم قرار بگيرد:
سيفي، مجتبي - بررسي و مقايسه مباحث منطقي اشارات و شفاء در نهج اول تا سوم اشارات
از لطف آقاي سيفي سپاسگزارم و آرزوي پيشرفت و تعالي برايشان دارم.
آقاي دكتر محمود زراعتپيشه لطف كرده و فايل رسالۀ دكتري خود را براي استفادۀ عموم در اختيار بنده قرار دادهاند. عنوان رسالۀ ايشان نظريه ملاصدرا در تمايز حمل اولي ذاتي و حمل شايع صناعي و پيشينيه تاريخي آن است كه به راهنمايي دكتر احد فرامرز قراملكي در شهريور 1391 دفاع شده است. قبلا، هم فايل پيشدفاع ايشان در پستي با عنوان رسالۀ دكتري دربارۀ «حمل اولي و شايع» ارائه شده بود كه از ايشان براي هر دو بار محبتشان سپاسگزارم.
به همين مناسبت، در ستون سمت چپ وبلاگ، يك بخش با عنوان «پاياننامههاي منطقي» ايجاد كردهام تا حاصل تلاش منطقي يك تا چندسالۀ دوستان را در صورت تمايل ايشان در دسترس عموم بگذارم. فعلا، فقط پايان نامۀ آقاي زراعتپيشه و خودم را در اين بخش گذاشتهام. اين بخش از قرار دادن پاياننامههاي منطقي (يا فلسفي نزديك به منطق) استقبال ميكند. دوستاني كه تمايل دارند پاياننامههايشان را در دسترس علاقهمندان قرار دهند و در ترويج منطق در جامعۀ فلسفي كشورمان سهمي ايفا كنند ميتوانند با ايميل به بنده خبر بدهند.
نشریه «متافیزیک» شماره ۹ و ۱۰ بهار و تابستان 90 منتشر شد. اين شماره، دو مقاله منطقي دارد كه در آدرسهاي زير ميبينيد:
حمل اولي و حمل شايع به عنوان قيد موضوع و قيد گزاره
محمدعلي ججتي ، محمود زراعت پيشه چکيده
مشاهده متن [PDF 365KB]
متصله لزومي در منطق سينوي و نقد و تحليل رويكردهاي مختلف درباره نسبت آن با انواع شرطي در منطق جديد
مرتضي حاج حسيني چکيده
مشاهده متن [PDF 262KB]
البته مشاهده متن نيازمند ثبت نام در سايت مگيران است.
قابل توجه دوستان فلسفي: اين نشريه شماره ۱۱ و ۱۲ پاييز و زمستان ۹۰ را نيز منتشر كرده است. براي ديدن همه شمارهها در سايت مگيران اينجا را ببينيد.
انجمن منطق ايران به تازگي خبرنامه، فراخوان مقاله و اطلاعيههايي دربارۀ دورههاي آموزشي را در سايت خود قرار داده است:
خبرنامه شماره اول خبرنامه داخلی انجمن منطق ایران منتشر شد
فراخوان مقاله اولین سمینار سالانه انجمن منطق ایران انجمن علمی منطق ایران، سمینار سالانه خود را در اردیبهشت 1392 برگزار خواهد کرد.
دوره آموزشی فلسفه منطق - دکتر ضیا موحد
دوره آموزشی فلسفه زبان - دکتر موسویان
سخنرانيهاي فلسفي- منطقي دانشگاه تربيت مدرس (پاييز ۱۳۹۱)
سخنرانيهاي دنبالهدار گروه فلسفۀ دانشگاه تربيت مدرس (دكتر داود حسيني؛ موضوع: ابهام در متافيزيك)
با سپاس از دكتر حسيني براي ارسال دو اطلاعيه نخست
كلاس آزاد «منطق ربط» در انجمن حكمت در قالب کلاسهاي آزاد انجمن حكمت ترم پاییز ۹۱ از تاريخ دهم مهر ماه دوشنبهها ساعت ۱۶-۱۸ برگزار ميشود. علاقهمندان به حضور در اين دوره ميتوانند به بخش برنامۀ دورههای آزاد مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران مراجعه كنند.
پيشنياز اين دوره، تسلط به كتاب درآمدي به منطق جديد از ضياء موحد است. از آنجا كه نظام استنتاج طبيعي منطق ربط بر شماره فرضها استوار است، كتاب دكتر موحد تنها كتاب فارسي است كه ميتواند درآمد خوبي به منطق ربط باشد. آشنايي با ديگر كتابهاي منطق جديد فارسي به دليل نداشتن شماره فرضها براي آغاز اين دوره بسنده نيست؛ هرچند كساني كه به يكي از اين كتابها مسلط باشند در زمان كوتاهي ميتوانند كتاب دكتر موحد را بخوانند و با انجام چند تمرين، كليت آن را دريابند.
1. «شرایط مقدمات برهان در ترازوی تحلیل» محمدامین ابوالحسنی،
2. «نقد و بررسی دیدگاه فخر رازی مبنی بر استحاله منطقی تعریف» رحمت الله رضایی،
3. «بازنگری در حملیة مرددة المحمول و بررسی پاره ای نقدها» عسکري سلیمانی امیری،
4. «نسبت های میان مفاهیم کلی» محمدرضا محمدعلیزاده،
5. «منطق موجهات خونجی و گزاره های همیشه صادق نزد او» ابوذر قاعدی فرد،
6. «منطق و مباحث زبانی» محمدباقر ملکیان
7. «تصحیح رساله «الوظائف فی المنطق» و مقدمه و تعلیقه بر آن» ابراهیم نوئی،
مقالۀ اول مقالۀ بسيار خوبي است و خواندن آن را به دوستان سفارش ميكنم. در اين مقاله، شرايط ارسطويي براي مقدمات برهان به خوبي نقد شده و نشان داده شده است كه مقدمات برهان تنها دو شرط دارند: داراي شرايط قياس باشند و يقيني باشند. بنابراين، شرطهاي ديگري كه ارسطو افزوده است ربطي به برهانيت برهان ندارد. اين ادعاي جسورانه و كاملا درست ادعايي است كه تاكنون در هيچ نوشتهاي نديده بودم. انتشار اين گونه مقالات پژوهشي نشانۀ پيشرفت نشريات علمي كشور است كه جاي تبريك دارد.
مقالۀ دوم را نخواندهام (نشريه همين امروز به دستم رسيده است)؛ اما مقالۀ سوم نقدي است بر مقالۀ بنده كه خود نقدي است بر مقالۀ ابراهيمي و سليماني اميري. اين دو مقاله را در مقاله «حمليه مردده المحمول» ميتوانيد ببينيد. دوستان اگر اين سه مقاله را خواندند خوشحال ميشوم اگر لطف كنند داوري خود را دربارۀ نقدهاي بنده و سليماني اميري بيان كنند.
مقالۀ چهارم تحليلي است از نسبتهاي چهارگانه ميان نقيض دو مفهوم و نيز ميان يك مفهوم و نقيض مفهوم ديگر. نويسنده اين تحليل را براي استدلالهاي تكمقدمهاي و چندمقدمهاي منطق قديم به كار برده است. مشابه همين كار، اما به صورت پيشرفتهتر، در مقاله زير صورتپذيرفته بود:
عظيمي، مهدي، (1385)، «بنيادهاي بديهي در منطق صوري»، مطالعات اسلامي، شماره 71، صص 103-126. (قابل دانلود از بنیادهای بدیهی در منطق صوری - پایگاه مجلات تخصصی نور)
مقالۀ پنجم گزارههاي هميشهصادق نزد افضل الدين خونجي را به بحث گذاشته است. اينكه منطقدانان مسلمان، مانند منطق جديد، به گزارههاي هميشهصادق توجه كرده باشند در «ضرورت بشرط المحمول» ابنسينا سابقه دارد اما بحث خونجي از هميشهصادقها مربوط به قضاياي حقيقيه و خارجيه است و پرتوي نويي به اين بحث پيچيدۀ منطقي ميافكند.
مقالۀ ششم را هم نخواندهام؛ اما مقالۀ هفتم تصحيح و معرفي يك كوتهنوشت منطقي در قرن هفتم هجري است كه اهميت آن را بنده درنيافتم.
نظریه ملاصدرا در تمایز
حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی و پیشینه تاریخی آن
دانشجو: محمود زراعتپيشه
استاد راهنما: دكتر احد فرامرز قراملكي
تاريخ: دوشنبه 20 شهريور 1391 ساعت 15
مكان: دانشكده الهيات دانشگاه تهران، سالن جلسات دفاع
(تقاطع خ. شهيد مطهري و خ. شهيد مفتح)
شمس الدين محمد بن اشرف سمرقندي (۶۳۸-۷۰۴ق.) يكي از منطقدانان گمنام دوره طلايي منطق اسلامي است. درباره زندگي او اطلاعات بسيار اندكي در دست است: در جايي خواندم كه او شاگرد ابن كمونه بوده است. درباره تاريخ وفات او اختلاف بسيار است و سالهاي ۶۰۰، ۶۷۵، ۶۹۰، ۷۰۴، ۷۰۹ و سالهاي ديگر را هم نوشتهاند. به اين ترتيب، او معاصر منطقدانان بزرگي مانند اثيرالدين ابهري (۶۰۰-۶۶۴ق.)، خواجه نصير طوسي (۵۹۷-۶۷۲ق.)، نجم الدين كاتبي (-۶۷۵ق.)، سراج الدين ارموي (-۶۸۳ق.)، قطب الدين شيرازي (-۷۱۰ق.) و علامه حلي (-۷۱۸ق.) است. سمرقندي از برخي از اين بزرگان نام ميبرد و آراي برخي ديگر را بدون نام ميآورد و بررسي و نقد ميكند. او يكي از تاثيرگذاران بر انديشههاي منطقي قطب الدين رازي (م. ۷۶۶ق.) در كتاب شرح مطالع است هرچند قطب رازي هرگز از او نامي نميبرد. كتابهاي شمس الدين سمرقندي را چنين برشمردهاند:
«الصحائف الالهیة»، در تفسیر؛
«التذكرة فى الهیئة»؛ «اشكال التأسیس فى الهندسة» و «شرح تحریر مجسطى» در نجوم و رياضيات؛
«رسالة فى آداب البحث والمناظرة»؛ «الفسطاط» یا «قسطاس المیزان»؛ «كتاب عینى النظر»، در منطق.
نام كتاب «الفسطاط» یا «قسطاس المیزان» هر دو اشتباه است و درست آن «القسطاس في المنطق» است كه خود او شرحي بر آن نگاشته است. (دو نسخه از نسخههاي شرح القسطاس في المنطق را ميتوان از سايت كتابخانه مجلس دانلود كرد [ظاهرا چند روزی است که امکان دانلود دیگر نیست!] و نسخههاي ديگري از آن در كتابخانه آستان قدس و كشورهاي ديگر موجود است). برخي از نسخههاي خطي آثار سمرقندي را (البته بدون امكان دانلود) در اينجا و اينجا مييابيد.
شمس الدين سمرقندي به دليل آشنايي با انديشههاي دوران طلايي منطق اسلامي (قرن هفتم) و نقد و بررسي اين انديشهها در كتاب القسطاس في المنطق و شرح آن، نورافكني قوي به اين دوره زرين انداخته است و از اين رو، مطالعه تطبيقي اين كتاب ميتواند بسياري از زواياي تاريك اين دوره را براي مورخان منطق اسلامي روشن كند.
يك نمونه، از پرتوافكنيهاي اين كتاب را ميتوان در بحث از قضاياي حقيقيه، خارجيه و ذهنيه يافت. اين تقسيم كه براي نخستين بار از سوي اثير الدين ابهري طرح شده است در آثار منطقدانان متاخر به صورتهاي گوناگوني فهم شده است؛ اما سمرقندي برداشت بسيار متفاوتي از اين سه قضيه دارد كه بسيار شگفتانگيز است و من كه چندين مقاله در صورتبندي قضاياي حقيقيه، خارجيه و ذهنيه به زبان منطق جديد دارم و در اين صورتبنديها از متاخران متاثر بودهام، اينك ميبينم كه تحليل سمرقندي با هيچ يك از اين صورتبنديها نميخواند. اين از يك سو نشان ميدهد كه منطقدانان قديم در تفسير اصطلاحات فني پيشينيان تا چه اندازه با هم اختلاف نظر داشتهاند و از سوي ديگر نشان ميدهد كه اطلاع ما از تحولات تاريخي منطق اسلامي تا چه اندازه ناقص است.
سمرقندي، برخلاف بسياري از منطقدانان دورههاي بعدي كه همگي مقلد صرف بودهاند، نوآوريهاي بسياري در منطق دارد كه بررسي آنها نيازمند سنجش كامل آثار منطقي وي با منطقدانان پيشين و پسين است. دكتر احد فرامرز قراملكي اين كار را براي دو راه حل سمرقندي در پاسخ به پارادوكس دروغگو (جذر اصم) انجام داده است. براي نمونه اينجا را ببينيد. من هم قبلا درباره نوآوريهاي سمرقندي در بحث عكس مستوي شرطيات و قياسهاي شرطي و تطابق شگفتانگيز آراء او با آراء منطقدانان جديد سخن گفته بودم. در پست نقيض جزئيه مركبه و نوآوري افضل الدين خونجي هم اشارهاي كرده بودم به ديدگاههاي ويژه سمرقندي درباره نقيض جزئيه مركبه. جديدا هم در پاسخ به پرسشي از دوست عزيز، مجتبي سيفي، در بخش نظرات (مربوط به پست تاثیر افزودن «مفاهيم تهي و فراگير» بر بحث «نسبت ميان نقيض مفاهيم») ناگزير شده بودم به سخني از سمرقندي استناد كنم كه دقيقا پرسش آقاي سيفي را پاسخ ميداد.
انتشار كتاب كشف الاسرار افضل الدين خونجي در سال ۱۳۸۹ و آشنا شدن با شمس الدين سمرقندي و زين الدين كشي و آگاهي از نوآوريهاي بسيار هر يك از اين سه منطقدان بزرگ اين احتمال را در نگارنده زنده كرده است كه مبادا منطقدانان بسيار ديگري نيز باشند كه هرچند در تكامل منطق اسلامي نقش داشتهاند، اما همچنان ناشناخته ماندهاند و ما كه با چندين اثر خوب در تاريخ منطق به زبان انگليسي آشنا هستيم هنوز با تاريخ منطق در كشور و منطقه خودمان بيگانهايم و نميدانيم در تاريخ اين مرز و بوم، منطق چه سيري را دنبال كرده است.
ما همچنان به آموزش المنطق مظفر يا منطق ۱ و ۲ي فرامرز قراملكي در كارشناسي و تدريس منطق اشارات در كارشناسي ارشد دل خوش كردهايم و گمان ميكنيم يك دوره كامل منطق اسلامي به دانشجويانمان ميآموزيم در حالي كه اين دو كتاب، تنها گوشههايي از تور بزرگ منطق اسلامي است كه در پهنه تاريخ هزار ساله گسترده است و در گستره جغرافيايي از تنگه جبل الطارق (شمال آفريقا و اسپانياي دوره اسلامي) تا آن سوي رود جيحون پهن شده است.
در پست قبل، ديديم كه اگر سر و كارمان با مفاهيم ساده (يعني مفاهيم ناتهي و نافراگير) باشد ميتوانيم نسبتهاي چهارگانه را به نسبتهاي ششگانه ارتقا دهيم تا ميان نقيضهاي مفاهيم، نسبتهاي متعين و منفردي برقرار باشد. ديديم كه اگر مفاهيم تهي و فراگير را نيز بيفزاييم نسبتهاي ششگانه نيز كافي نيست و نياز به نسبتهاي بيشتري داريم. در اين پست ميخواهيم نسبتهاي پنجگانۀ تازهاي به نسبتهاي ششگانۀ پيشين بيفزاييم و شمار نسبتها را به 11 نسبت افزايش دهيم.
براي اين كار، توجه كنيم كه هر دو مفهوم به يكي از شش وضعيت زير هستند:
1. هر دو ساده |
|
4. ساده و فراگير |
2. هر دو فراگير |
|
5. ساده و تهي |
3. هر دو تهي |
|
6. تهي و فراگير |
اگر دو مفهوم هر دو ساده باشند آنگاه يكي از نسبتهاي ششگانۀ پيشگفته ميان آنها برقرار است. از اين رو، پنج وضعيت ديگر را بررسي ميكنيم:
(2) آشكار است كه اگر دو مفهوم هر دو فراگير باشند نسبت تساوي ميان آنها برقرار است؛
(3) اگر هر دو تهي باشند نسبت آنها تباين است (بنا به سالبه به انتفاي موضوع)؛
(4) اگر ساده و فراگير باشند عام و خاص مطلق هستند؛
(5) اگر يكي تهي و ديگري ساده باشد نسبت آنها تباين خواهد بود؛
(6) اگر يكي تهي و ديگري فراگير باشد نسبت آنها باز تباين خواهد بود.
اين پنج نسبت نامتعارف به همراه شش نسبت متعارف پيشگفته (ميان دو مفهوم ساده) با هم 11 نسبت هستند و ناگزيريم كه همۀ اين نسبتها را نامگذاري كنيم. ابتدا، براي نسبتهاي متعارف (ميان دو مفهوم ساده) نامهاي تازهاي برميگزينيم تا با نامهاي پيشنهادي براي نسبتهاي نامتعارف تناسب داشته باشند:
1 |
تساوي (ميان دو مفهوم ساده) |
= |
تساوي ساده |
2 |
مطلق (ميان دو مفهوم ساده) |
= |
مطلق ساده |
3 |
من وجه فراگير (ميان دو مفهوم ساده) |
= |
من وجه فراگير |
4 |
من وجه نافراگير (ميان دو مفهوم ساده) |
= |
من وجه ساده |
5 |
تباين تام (ميان دو مفهوم ساده) |
= |
تباين فراگير |
6 |
تباين ناقص (ميان دو مفهوم ساده) |
= |
تباين ساده |
و اينك نامگذاري نسبتهاي نامتعارف:
|
دو مفهوم |
نامهاي پيشنهادي | |||
7 |
هر دو فراگير |
تساوي فراگير |
|
= |
تساوي «صد و صد» |
8 |
فراگير و ساده |
مطلق فراگير |
|
= |
مطلق «صد و ده» |
9 |
تهي و فراگير |
تباين فراتهي |
|
= |
تباين «صفر و صد» |
10 |
تهي و ساده |
تباين ساتهي |
|
= |
تباين «صفر و ده» |
11 |
هر دو تهي |
تباين تهي |
|
= |
تباين «صفر و صفر» |
با اين نامها به سادگي ميتوان نسبتهاي منفرد ميان نقيض مفاهيم نامتعارف را بيان كرد:
نسبت الف و ب |
|
نسبت ناالف و ناب |
تساوي فراگير |
|
تباين تهي |
مطلق فراگير |
|
تباين ساتهي |
تباين فراتهي |
|
تباين فراتهي |
تباين ساتهي |
|
مطلق فراگير |
تباين تهي |
|
تساوي فراگير |
و يا:
نسبت الف و ب |
|
نسبت ناالف و ناب |
تساوي «صد و صد» |
|
تباين «صفر و صفر» |
مطلق «صد و ده» |
|
تباين «صفر و ده» |
تباين «صفر و صد» |
|
تباين «صفر و صد» |
تباين «صفر و ده» |
|
مطلق «صد و ده» |
تباين «صفر و صفر» |
|
تساوي «صد و صد» |
ميبينيم كه افزايش شمار نسبتهاي چهارگانه به يازدهگانه، هرچند از ديدگاه اقتصادي به صرفه نمينمايد، اما از ديدگاه آموزشي، كار را بر نوآموز منطق بسيار آسان ميسازد و روشنبيني و ژرفاي بسياري به انديشۀ او ميدهد و از ديدگاه پژوهشي، راه را بر پيشرفتهاي بعدي هموار ميكند و دشواريهاي پديد آمده براي منطقدانان قديم را به آساني پشت سر ميگذارد. اگر نجم الدين كاتبي ميتوانست شمار نسبتها را افزايش دهد منطقدانان بعدي نقد او بر خونجي را «شبهۀ كاتبي» نميخواندند و در رد آن نميكوشيدند، بلكه با آغوش باز به پيشوازش ميرفتند و به هنر او ميباليدند. اگر چنين ميشد شايد منطقدانان ما منطق مصداقي را كه امروزه به نام «منطق جديد» شناخته ميشود سدهها پيش از اين درمييافتند و نزاعهايي كه امروزه به نام «منطق قديم و جديد» درگرفته است هرگز درنميگرفت.
در پست قبل، نسبت ميان نقيض دو مفهوم را هنگام محدود بودن به مفاهيم ساده (= ناتهي و نافراگير) و هنگام افزودن مفاهيم تهي و فراگير بررسي كرديم.
در حالت نخست ديديم كه دو مفهومي كه عام و خاص من وجه هستند ميان نقيضهايشان يكي از دو نسبت «من وجه» يا «تباين» برقرار است و همين وضعيت براي دو مفهومي كه متباين هستند نيز صدق ميكند. به عبارت ديگر، اگر يكي از اين دو نسبت ميان دو مفهوم برقرار باشد ميان نقيضهاي آنها يكي از اين دو نسبت به صورت نامتعين برقرار است. از اين رو، منطقدانان اين نسبت نامتعين را «تباين جزئي» ناميدهاند.
در حالت دوم (يعني هنگام افزودن مفاهيم تهي و فراگير)، ديديم كه هيچ نسبتي ميان دو مفهوم برقرار نيست مگر اينكه ميان نقيضهاي آنها دو يا چهار نسبت به صورت نامتعين برقرار است. ميان نقيض دو مساوي، يكي از نسبتهاي تساوي و تباين برقرار است و ما نامي مشترك براي نسبت نامتعين «تساوي يا تباين» نداريم. همچنين، ميان نقيض عام و خاص مطلق، يكي از نسبتهاي مطلق و تباين برقرار است و اينجا نيز نامي مشترك براي نسبت نامتعين «مطلق يا تباين» نداريم.
ميبينيم كه در برخي موارد از حالت اول، نسبت ميان نقيضها نسبت متعين و منفردي نيست و در برخي موارد از حالت دوم، افزون بر اين، حتي نامي براي نسبتهاي نامتعين قرارداد نشده است و هر دوي اينها كم و بيش آزاردهنده است و براي آن بايد چارهاي انديشيد. اگر بخواهيم نسبتها را به گونهاي تعريف كنيم كه براي نقيضهاي مفاهيم نسبتهاي منفرد و معين داشته باشيم گريزي از آن نيست كه شمار نسبتها را بالا ببريم و اين كاري است كه در اين پست آهنگ انجام آن را داريم.
اگر خود را به مفاهيم ساده (= ناتهي و نافراگير) محدود كنيم نسبتهاي منفرد ميان نقيض مفاهيم را به سادگي ميتوانيم به دست آوريم. اين نسبتها را قبلا در مقالة «مكعب تقابل: روابط ميان قضاياي معدوله» ص 137 معرفي كردهايم:
تساوي |
مطلق |
من وجه فراگير |
من وجه نافراگير |
تباين تام |
تباين ناقص |
نسبت «من وجه فراگير» هنگامي است كه دو مفهوم با هم ديگر منع خلو دارند و اجتماعشان فراگير است مانند «ناانسان» و «حيوان». نسبت «من وجه نافراگير» هم طبيعتا هنگامي خواهد بود كه دو مفهوم مانع خلو نيستند و اجتماعشان فراگير نيست. (اين دو نسبت را ميتوان «من وجه مانع خلو» و «من وجه غير مانع خلو» نيز ناميد؛ اما نامهاي فارسي ياد شده كوتاهتر و زيباتر است).
نسبتهاي «تباين تام» و «تباين ناقص» نيز، نسبتهاي تبايني هستند كه دو مفهوم، به ترتيب، انفصال حقيقي يا مانع جمع داشته باشند. براي نمونه، ميان انسان و ناانسان، انفصال حقيقي و تباين تام برقرار است، اما ميان سياه و سفيد، انفصال مانع جمع و تباين ناقص. آشكار است كه در انفصال حقيقي و تباين تام، اجتماع دو طرف فراگير است اما در انفصال مانع جمع و تباين ناقص، اجتماع دو طرف فراگير نيست. (از اين رو، دو قسم تباين را ميتوان «تباين فراگير» و «تباين نافراگير» نيز ناميد، هرچند نامهاي تازي «تام» و «ناقص» كوتاهتر و گوياتر است).
با داشتن اين نسبتها، ميان نقيضهاي دو مفهوم، نسبتهاي منفرد زير برقرار است:
نسبت الف و ب |
|
نسبت ناالف و ناب |
تساوي |
|
تساوي |
مطلق |
|
مطلق |
من وجه فراگير |
|
تباين ناقص |
من وجه نافراگير |
|
من وجه نافراگير |
تباين تام |
|
تباين تام |
تباين ناقص |
|
من وجه فراگير |
اكنون، اگر مفاهيم تهي و فراگير را وارد بازي كنيم نسبتهاي ششگانة بالا ديگر نسبتهاي منفرد ميان نقيض مفاهيم نخواهند بود:
نسبت الف و ب |
|
نسبت ناالف و ناب |
تساوي |
|
تباين ناقص يا تساوي |
مطلق |
|
تباين ناقص يا مطلق |
من وجه فراگير |
|
تباين ناقص |
من وجه نافراگير |
|
من وجه نافراگير |
تباين تام |
|
تباين تام |
تباين ناقص |
|
تساوي، مطلق يا من وجه فراگير |
افضل الدين خونجي نسبت ميان نقيض دو مفهوم را به صورت زير بيان كرده است:
نسبت الف و ب |
|
نسبت ناالف و ناب |
تساوي |
|
تساوي |
مطلق |
|
مطلق |
من وجه |
|
منوجه يا تباين |
تباين |
|
منوجه يا تباين |
اما اين نسبتها هنگامي برقرار است كه الف و ب دو مفهوم ساده باشند. مقصود از «مفهوم ساده» مفاهيم ناتهي و نافراگير مانند انسان، حيوان، سفيد، سياه، شيرين و ناشيرين است. مفاهيم تهي مفاهيم بيمصداق هستند مانند «مربعدايره» و «انسانناحيوان». مفاهيم فراگير يا جهاني هم مفاهيمي هستند كه همة اشياي دامنة سخن را دربرميگيرند مانند «چيز»، «شيء»، «موجود»، «غير مربعدايره»، «غير انسانناحيوان».
اگر مانند بسياري از منطقدانان قديم، موجبهها را متعهد به وجود موضوع بدانيم و سالبهها را به انتفاي موضوع صادق به شمار آوريم آنگاه نسبت يك مفهوم تهي به خودش تباين خواهد بود، بلكه نسبت هر دو مفهوم تهي به يكديگر و به طور كلي، نسبت هر مفهوم تهي به هر مفهوم ديگر نسبت تباين خواهد بود زيرا ميتوانيم براي نمونه بگوييم: «هيچ مربعدايره مربعدايره نيست»، «هيچ مربعدايره انسانناحيوان نيست» و «هيچ مربعدايره انسان نيست». با اين توضيحات، نسبت ميان نقيض دو مفهوم به صورت زير بايد باشد:
نسبت الف و ب |
|
نسبت ناالف و ناب |
تساوي |
|
تساوي يا تباين |
مطلق |
|
مطلق يا تباين |
من وجه |
|
منوجه يا تباين |
تباين |
|
يكي از نسبتهاي چهارگانه |
دليل افزودن نسبت «تباين» به دو بخش نخست اين است كه هر دو مفهوم فراگير با هم مساوياند. اما نقيضهاي دو مفهوم فراگير، هر دو، تهي هستند و بنا به «سالبه به انتفاي موضوع»، يك سالبه كليه ميان آنها صادق است و از اين رو، نقيضهاي دو مفهوم فراگير متباين هستند. براي نمونه، «شيء» و «موجود» مساوياند و فراگير؛ بنابراين، نقيضهايشان، «لاشيء» و «ناموجود»، تهي و متباين هستند. همچنين، «انسان» و «شيء» عام و خاص مطلق هستند و نقيضهايشان، «ناانسان» و «ناشيء» متبايناند.
ميبينيم هر نسبتي كه ميان دو مفهوم برقرار باشد تباين يكي از نسبتهاي احتمالي ميان نقيضهاي آن دو مفهوم است. از اينجا نتيجه ميگيريم كه اگر تباين ميان دو مفهوم برقرار باشد هر نسبتي ميتواند ميان نقيضهاي آن دو برقرار باشد.
اين نكتهاي است كه نخستين بار نجم الدين كاتبي آن را كشف و اعلام كرد؛ اما هيچ يك از منطقدانان قديم اين نكته را نگرفتند و همه بيهوده تلاش كردند «شبهة كاتبي» را پاسخ بگويند.
در پست نوآوريهاي زين الدين كشي در منطق عبارت زیر را از کشی نقل کردیم:
الفصل الثالث و العشرون: في تعديد المسائل التي خالفتُ المتقدمين فيها أولها، و هو أن الإمكان العام عندهم مفسَّرٌ ب«ارتفاع الضرورة عن أحد جانبي الوجود و العدم» و عندي الإمكان العام مفسَّرٌ ب«ارتفاع الضرورة عن الجانب المخالف للحكم».
به نظر میرسد كه كشي در اينجا اغراق ميكند زيرا تفسير «امكان عام» به «رفع ضرورت از طرف مخالف» حكمي است كه نزد همه منطقدانان پيش از او (از ارسطو، فارابي و ابنسينا گرفته تا فخر رازي) مورد قبول بوده است و هيچ يك از ايشان «امكان عام» را به «رفع ضرورت از يك طرف» معني نكرده است. با اين حال، استاد كشي، فخر الدين رازي، عبارتي در كتاب الملخص دارد كه موهم اين معني است و به گمان ما كشي در اينجا تعريف حدي و رسمي را با هم خلط كرده است. عبارت فخر چنين است:
منطق الملخص، النص، ص: ۱۵۲-153
في الممكن
الممكن مقول بالاشتراك على ثلاثة معان مترتبة بالعموم و الخصوص:
فآ الذي لا يكون ضروريّا في أحد طرفي الوجود و العدم. فقولنا «يمكن أن يكون» معناه أنّه لا يمتنع وجوده. و معلوم أنّ ذلك ينقسم إلى ما يمتنع عدمه، و هو الواجب، و إلى ما لا يمتنع ذلك أيضا فيه و هو الممكن الخاص. و قولنا «يمكن أن لا يكون» معناه أنّه لا يمتنع عدمه و هو منقسم إلى ما يمتنع وجوده و هو الممتنع و إلى ما لا يمتنع ذلك أيضا و هو الممكن الخاص. و الإمكان العام تفسيره سلب الضرورة، فإن كان ذلك عن العدم كان معناه سلب ضرورة العدم فيندرج فيه الواجب و الممكن الخاص، و إن كان ذلك عن الوجود كان معناه سلب ضرورة الوجود فيندرج فيه الممتنع و الممكن الخاص. فالممكن الخاص داخل فيه على الوجهين
دو بخشي از اين متن كه سياه شده است موهم اين است كه امكان عام = رفع ضرورت از يكي از دو طرف وجود و عدم = سلب ضرورت (از جانب موافق يا مخالف).
اما اين ظاهر عبارت است و بقيه متن با آن همخواني ندارد. دو بخشي از متن كه زير آن خط كشيدهايم با صراحت نشان ميدهد كه امكان تنها به معناي سلب ضرورت از جانب مخالف است.
دو بخش سرخرنگ هم ميگويد كه مقصود از ضرورت اگر ضرورت عدم (يعني امتناع) باشد امكان عام به معني سلب امتناع و شامل واجب و ممكن خاص خواهد بود و اگر ضرورت وجود باشد امكان عام به معني سلب وجوب شامل ممتنع و ممكن خاص خواهد بود. اين دو عبارت سرخ رنگ، در حقيقت، دو معنا براي امكان عام را بيان نميكند بلكه دو كاربرد را براي امكان عام بيان ميكند؛ يعني ميخواهد بگويد يا امكان عام در موجبه به كار ميرود (كه در اين صورت، سلب ضرورت از عدم است) يا در سالبه به كار ميرود (كه در اين صورت، سلب ضرورت از طرف مخالف، يعني سلب ضرورت از وجود است). اما كشي اين عبارت را نه به معناي دو كاربرد بلكه به معناي دو معنا فهميده است.
به گمان ما، عبارت «الذي لا يكون ضروريّا في أحد طرفي الوجود و العدم» در متن فخر رازي به عنوان تعريف حد تامي معرفي نشده است بلكه به صورت تعريف رسم ناقصي و به عنوان يكي از احكام ممكن عام بيان شده است و آن اينكه ممكن عام يا در موجبه به كار ميرود يا در سالبه و بنابراين، يا رفع ضرورت از طرف وجود است يا از طرف عدم (با لفّ و نشر مشوّش). اما كشي اين حكم موردي و تعريف رسم ناقصي را تعريف حد تامي پنداشته و به مثالهاي خود فخر توجه نكرده است.
متأسفانه، اين برداشت نادرست از سخنان فخر بعد از كشي هم ادامه پيدا ميكند و دشواريهايي براي بسياري از منطقدانان ما پديد ميآورد. براي نمونه، كاتبي قزويني در نقد معروف خود بر قاعده «نقيض الاعم اخص» ادعا كرده است كه «ممتنع، ممكن عام است» (كاتبي شرح كشف الاسرار ص 22-23 و 116 و كاتبي و طوسي المطارحات المنطقية (در كتاب منطق و مباحث الفاظ) 1370 صص 283-284). اين سخن، تنها وقتي درست است كه عبارت فخر رازي را به معناي نادرستاش بفهميم.
پس از كاتبي، بسياري از منطقدانان در پاسخ به نقد كاتبي در صدد ابطال اين سخن او بودند كه «ممتنع، ممكن عام است»، غافل از اينكه نقد كاتبي نقد بجا و واردي بود كه نكته اصلي آن هرگز مورد توجه اين منطقدانان قرار نگرفت و به گمان ما، اين جمله انحرافي و نادرست سبب عدم توجه ايشان به نكته اصلي نقد كاتبي شد. اگر كاتبي اين جمله را نميآورد يا اگر منتقدان او به اين جمله توجه نميكردند شايد امروز نسبتهاي چهارگانه ميان مفاهيم تعداد بسيار بيشتري ميداشت!
پينوشت (يك ساعت بعد):
بعد از نوشتن و ارسال اين پست، دوباره در كتابخانه حكمت جستجو كردم ببينم آيا پيش از فخر رازي كسي امكان عام را مانند فخر تعريف كرده است كه به عبارتي از خود فخر اما اين بار در شرح وي بر اشارات ابنسينا يافتم كه تمام آنچه را در اين پست بافته بودم! رشته كرد:
شرح الاشارات و التنبيهات(الفخر الرازى)، النص(ج1)، ص: 193
و اعلم أنّ فى لفظ الشّيخ هيهنا نوع إشكال، لأنّه قال: «الامكان إمّا أن يعنى به ما يلازم سلب ضرورة العدم»، فقد خصّص هذا الإمكان بما يلازم سلب ضرورة العدم، و ليس كذلك. فإنّ هذا الإمكان حاصل أيضا فى سلب ضرورة الوجود، ألا ترى أنّ «إمكان العدم» بهذا المعنى محمول على الممتنع و الممكن الخاصّ، لأنّ قولك «يمكن أن لا يكون» بهذا المعنى محمول على الممتنع و الممكن الخاصّ، ف«الإمكان» إذن أعمّ من «الإمكان فى الوجود» أو «الإمكان فى العدم»، و الّذى يلزم سلب ضرورة العدم هو «إمكان الوجود» لا «الإمكان المطلق»، فكأنّه فسّر العامّ بالخاصّ.فالواجب أن يقال: «الإمكان» ما يلازم «سلب الضّرورة فى أحد جانبى الوجود و العدم»، فإن كان فى جانب الوجود فهو الّذى يلازم سلب ضرورة العدم، و إن كان فى جانب العدم فهو الّذى يلازم سلب ضرورة الوجود.
اين عبارت صراحت دارد در اين كه فخر تعريف ابنسينا را نميپذيرد و تعريف جديدي ارائه ميكند. كاملا آشكار است كه فخر در اينجا خطا كرده است زيرا وقتي ميگويد «الإمكان فى العدم» ميتوانيم از او بپرسيم كه مقصود او از واژه «الإمكان» در همين عبارت كدام است؟ آيا معناي سينوي را اراده كردهاي؟ يا معناي فخري را كه عامتر است؟ آشكار است كه اگر اين واژه در اين عبارت، به معناي اعم اراده شود آنگاه كل عبارت «الإمكان فى العدم» نه تنها شامل ممتنع و ممكن خاص، بلكه شامل واجب هم خواهد شد. بنابراين، واژه امكان به طور مطلق در معناي سينوي به كار ميرود و اين خطاي آشكار از فخر رازي بسيار شگفت مينمايد. اتفاقا، خواجه نصير در شرح خود بر اشارات، ص ۱۵۳، سخن فخر را به شدت نقد ميكند.
دامنۀ بحث دربارۀ «نقيض جزئيۀ مركبه» بيش از آنچه در آغاز به نظرم ميرسيد در آثار منطقدانان قديم گسترش يافته است. اخيرا، به ديدگاههاي تازهاي از شمس الدين سمرقندي و قطب الدين رازي رسيدهام كه بحث از هر يك پست جداگانهاي ميطلبد و البته همۀ اينها ريشه در سخنان كشي، خونجي و ابهري دارد. از اين رو، بحث را با نوآوريهاي خونجي ادامه ميدهم تا نوبت سخنان سمرقندي و رازي و احيانا ديگران برسد.
در پست زين الدين كشي و نقيض جزئيه مركبه گفتم كه افضل الدين خونجي در نقيض جزئيه مركبه سخني عجيب زده است. در حقيقت، او در اين زمينه دو سخن گفته است: نخست اينكه نقيض جزئيه مركبه، كليهاي مرددة المحمول است و نه منفصلهاي از نقيضهاي دو طرف جزئيه مركبه:
لكن القضية المركّبة إذا كانت جزئية لم يكن نقيضُها المفهومَ المردّدَ بين شمول نقيض أحد الجزئين لجميع الأفراد و بين شمول الآخر لجميعها ... بل نقيضه أن يردّد بين نقيضي الجزئين لكلّ واحد واحد، أي كل واحد واحد لا يخلو عن نقيضيهما، فيقال «كل جسم إما حيوان دائما أو ليس بحيوان دائما» (خونجي 1389 صص 126-127).
نجم الدين كاتبي در شرح اين سخن ميگويد:
لا يتعيّن في نقيض الجزئية المركبةِ المفهومُ المردّدُ بين نقيضي جزئيها بل نقيضها أن يُردّد بين نقيضي الجزئين لكل واحدٍ واحدٍ فيقال في نقيض قولنا «بعض الجسم حيوان لادائما»: انه ليس كذلك بل «كل واحد من افراد الجسم إما حيوان دائما أو ليس بحيوان دائما» (كاتبي، شرح كشف الاسرار برگ 82).
تا اينجا، سخن خونجي همان است كه بيشتر منطقدانان پس از خونجي تا به امروز به پيروي از او تكرار كردهاند. در منطق جديد، به آساني ميتوان نشان داد كه نقيض پيشنهادي خونجي با نقيض پيشنهادي زين الدين كشي معادل است و بنابراين، خونجي و پيروانش در نقيضگيري درست عمل كردهاند.
اما سخن خونجي پس از اين شگفت است:
و إذا طُلِبَ ما يلزم نقيضَ هذه الجزئيةِ لزومًا مساويًا ممّا يتردّد بين قضيتين كليتين قـُـيّد موضوعُ أحد جزئي انفصال النقيض بقيد المحمول و جعل اللازم المساوي لنقيض قولنا «بعض ج ب لادائما» «كل جب فهو ب دائما أو لا شيء من ج ب دائما» (خونجي 1389 ص 127).
كاتبي در شرح اين متن نكتهاي را ميافزايد كه برجسته كردهايم:
و إذا أرنا أن نطلب ما يلزم نقيض القضية المركبة لزوما مساويا من الذي يتردد بين قضيتين كليتين قيّدنا موضوع إحدي جزئي الانفصال المذكور في النقيض و هو الجزء الإيجابي منه[بقيد المحمول] و جعلنا اللازم المساوي لنقيض قولنا «بعض ج ب لا دائما» «كل ج هو ب فهو ب دائما أو لا شيء من ج ب دائما» (كاتبي، همان).
خونجي در اينجا، مانند زين الدين كشي، موضوع نقيض را به محمول مقيد كرده است، اما شگفتي كار اينجا است كه او به جاي يك گزاره حملي صرف، يك منفصله بيان كرده است كه مقدم آن همان نقيض پيشنهادي كشي است و تالي آن در سخنان كشي وجود نداشته است. شگفتتر اينكه اگر اين نقيض پيشنهادي دوم را به زبان منطق جديد بنويسيم خواهيم ديد كه معادل نقيض پيشنهادي كشي يا نقيض پيشنهادي نخست خونجي نيست. آيا خونجي اينجا خطا كرده است؟
پاسخ اين است كه خير! اتفاقا، نقيض پيشنهادي كشي و نقيض پيشنهادي نخست خونجي اصولا بنا به مباني منطق قديم نادرست هستند؟ ميگوييد چرا؟ پاسخ آشكار است: به دليل قاعده فرعيه و تعهد وجودي موجبهها در منطق قديم. از ديدگاه منطقدانان قديم، دو موجبه نميتوانند متناقض باشند زيرا هنگام تهي بودن موضوع، هر دو كاذب خواهند بود. اكنون، ميبينيم كه جزئيه مركبه اصل «بعضي ج ب است نه دائما»، به دليل موجبه بودن جزء نخست آن، متعهد به وجود موضوع است و نقيض پيشنهادي كشي و نقيض پيشنهادي نخست خونجي هر دو موجبه و متعهد به وجود موضوع هستند. بنابراين، هنگام تهي بودن موضوع، آن گزاره اصل و اين دو گزاره پيشنهادي، هر سه كاذب خواهند بود و بنابراين، تناقضي در كار نخواهد بود!
خونجي با افزودن «لا شيء من ج ب دائما» احتمال تهي بودن موضوع را به نقيض جزئيه مركبه ميافزايد تا تناقض از ديدگاه منطقدانان قديم هم درست باشد. از اينجا معلوم ميشود كه پيشنهاد كشي و پيشنهاد نخست خونجي تنها بر پايه ديدگاههاي منطق جديد و عدم تعهد موجبه كليه به وجود موضوع درست است، در حاليكه پيشنهاد دوم خونجي بر پايه ديدگاههاي منطق قديم و تعهد وجودي موجبه كليه درست است و اين نكتهاي است كه پس از چندي، از دامنۀ نگاه تيزبين منطقدانان بعدي همواره گريخته است!
نشريۀ فلسفه و كلام اسلامي (مقالات و بررسيها) شمارۀ بهار و تابستان ۱۳۹۱ (شماره ۱ سال ۴۵) منتشر شد. اين شماره حاوي دو مقالۀ منطقي زير از بنده و دوست گرامي، مهدي عظيمي، است. مقالۀ آقاي عظيمي را در پست بعدي معرفي ميكنم. چكيدۀ فارسي و انگليسي مقالۀ بنده در سايت نشريه را در مکعّب تقابل: روابط میان قضایای معدوله مييابيد.
پيوند مستقيم به متن مقاله: مكعب تقابل: روابط ميان قضاياي معدوله
چكيده:
برخي از منطقدانان معاصر روشي نو و ساده براي استنتاجهاي منطقي ابداع كرده و همۀ استدلالهاي مباشر را به دو قاعدۀ عكسمستوي و نقضمحمول فروكاستهاند. يكي از ايشان، رضا اكبري، محصورات چهارگانۀ مشهور را به 32 محصوره گسترش داده است: 4 گزارۀ محصلةالطرفين مشهور، 4 گزارۀ معدولةالطرفين، 4 گزارۀ معدولةالموضوع، 4 گزارۀ معدولةالمحمول، و همين 16 گزاره با جابهجا كردن «الف» و «ب» در همۀ آنها. اكبري، همچنين، برخي از روابط ميان اين 32 محصوره را بيان كرده است، مانند مربع تقابل، عكسمستوي، عكس نقيض، انواع نقض (نقضموضوع، نقضمحمول، نقضطرفين) و دو رابطۀ جديد به نامهاي «عكسنقيض موضوع» و «نامعلوم». در اين مقاله نشان ميدهيم كه اين محصورات 32 گانه، چهار به چهار، با هم همارز هستند و بنابراين، ميتوان اين 32 محصوره را به 8 محصوره (يا به 8 دستۀ چهارتايي) فروكاست و روابط را به شش دستۀ سادۀ زير تقليل داد: تلازم، لزوم، منع جمع، منع خلو، انفصال حقيقي و هيچ كدام. با اين كار، پيچيدگيهاي نظريّه را كاهش ميدهيم و روابط ميان 8 دسته را به سادگي و زيبايي در مكعبي شبيه «مربع تقابل» كه آن را «مكعب تقابل» ميناميم به نمايش ميگذاريم و اثبات ميكنيم.
زين الدين كشي در پايان بخش منطق كتاب حدايق الحقايق كار بسيار شايستهاي كرده است كه تا كنون در هيچ كتاب منطق قديم نديده بودم. او در اينجا، مانند مقالات پيشرفتۀ امروزي، چكيده اختلافات خود با منطقدانان پيشين را در ۹ مسئله بيان و كار ما را در گردآوري نوآوريهاي او ساده كرده است:
الفصل الثالث و العشرون: في تعديد المسائل التي خالفتُ المتقدمين فيها أولها، و هو أن الإمكان العام عندهم مفسَّرٌ ب«ارتفاع الضرورة عن أحد جانبي الوجود و العدم» و عندي الإمكان العام مفسَّرٌ ب«ارتفاع الضرورة عن الجانب المخالف للحكم». و ثانيها، و هو أن عكوس الموجبات الفعلية عندي مطلقة عامة و عندهم ممكنة عامة لا مطلقة عامه. و ثالثها، و هو أن عكس الخاصتين في العكس المستوي و عكس النقيض، عندي، خاصة في بعض أفراد الموضوع و خاصة في البعض الآخر؛ و عند بعض المتقدمين، خاصة لنفسها؛ و عند البعض الآخر، عامة. و رابعها، و هو أن الموجبة الجزئية عندي لا يجب انعكاسها في عكس النقيض و عند المتقدمين يجب انعكاسها. و خامسها هو أن نتيجة اختلاط الصغري الضرورية مع الكبري السالبة الدائمة و العرفية العامة في الشكل الأول، عندي، سالبة ضرورية؛ و عندهم، سالبة دائمة. و سادسها و هو أن نتيجة اختلاط الصغري الممكنين مع الكبري الدائمة في الشكل [الأول]، عندي، ممكنة عامة؛ و عندهم، دائمة. و سابعها هو أن نتيجة اختلاط الصغري الممكنين مع الكبري السالبة الدائمة في الشكل الثاني ممكنة عامة عندي و عندهم دائمة. و ثامنها هو أن باقي الاختلاطات في الممكنين و الدائمة في الشكل الثاني عقيم عندي لا ينتج أصلا و عندهم ينتج سالبة دائمة. و تاسعها هو أن جهة النتيجة في اختلاطات الشكل الثالث عندهم كهي في الشكل الأول من غير تفاوت أصلا و عندي أنها ليست كذلك في كثير من اختلاطات الشكل الثالث و قد بيّنّا كل ذلك و برهنّا عليها في مواضعها. فهذا تمام ما أردنا إيراده في المباحث المنطقية و بالله التوفيق. تمّ الجزء الأول بحمد الله و عونه و إحسانه. و الصلاة و السلام علي سيدنا محمد و آله و أصحابه و سلم.
البته چنان كه در پست قبل ديديم، كشي نوآوريهاي ديگري هم داشته است، مانند نقيض جزئيۀ مركبه. اما اينكه چرا كشي به اين نوآوريهاي خود اشارهاي نكرده است شايد از اين رو باشد كه در پايان بخش منطق، تنها موارد اختلاف با ديگران را بيان كرده است، در حالي كه در مواردي مانند نقيض جزئيۀ مركبه، با ديگران مخالفت نكرده بلكه رأسا به نوآوري پرداخته است.
از ميان نوآوريهاي مخالفتي كشي، چهار مورد نخست بسيار مهم هستند و شش مورد بعدي مربوط به قياسهاي وجهياند كه ريشۀ آنها در بحث تحليل قضايا و تحليل موجهات است.
دربارۀ نوآوري دوم كشي، گفتني است كه استاد او، فخر رازي، در منطق الملخص، هنگام بحث از عكس مستوي موجهات فعلي (يعني همۀ موجهات به جز ممكنۀ عامه و ممكنۀ خاصه، و به عبارت ديگر، مطلقۀ عامه و همۀ موجهات قويتر)، تصريح ميكند كه اگر اين قضايا حقيقيه باشند عكس آنها ممكنۀ عامه و اگر خارجيه باشند عكس آنها مطلقۀ عامه است. از آنجا كه كشي حتما آثار استاد خود را ديده است و با اين حال، مطلقۀ عامه بودن عكس موجهات فعلي را به خود نسبت ميدهد، شايد بتوان نتيجه گرفت كه مقصود او اين است كه عكس موجهات فعلي همواره مطلقۀ عامه است خواه حقيقيه باشند خواه خارجيه. اين سخني است كه همۀ منطقدانان بعدي پذيرفتهاند به جز خونجي و سمرقندي. خونجي در حقيقيهها پا را فراتر از مطلقۀ عامه گذاشته و ادعا كرده است كه عكس موجهات فعلي برابر است با ضروريه! (خونجي، كشف الاسرار ص ۱۴۳). سمرقندي، اما، حكم خونجي را به خارجيهها هم تعميم داده است (القسطاس ص ۱۶۷ و شرح القسطاس ص ۱۶۸).
اكنون، سوال اينجا است كه حق با كيست؟ با فخر رازي، خونجي و سمرقندي؟ يا با كشي، ارموي، كاتبي و ديگران؟ اين سوالي است كه پاسخ به آن پژوهشي ژرف در بحث قضاياي حقيقيه و خارجيه ميطلبد كه جاي آن در اين پست نيست. تنها بايد به اين نكته اشاره كنم كه پژوهش در اين بحث، پرتوي فراواني بر بحث قياسهاي وجهي كه غايت قصواي منطقدانان قديم است ميافكند.
نخستين كسي كه نقيض جزئية مركبه را كشف كرد كيست؟ خواجه نصير (598-672ق.) در تعديل المعيار به گونهاي سخن ميگويد كه شايد گمان شود اثير الدين ابهري (م. 656ق.) اين نقيض را به دست آورده است؛ اما نجم الدين كاتبي (م. 675ق.) با صراحت اين دستآورد را به زين الدين كشّي (زنده به سالهاي 625-628ق.) نسبت ميدهد. اما اين زين الدين كشّي كيست؟
زين الدين كَشّي در كتاب حدایق الحقایق، خود را «عبدالرحمن بن محمد الكشّي» معرفي ميكند. خالد الرويهب در مقدمة انگليسي بر كشف الاسرار خونجي (590-646ق.) از تاريخدانان نقل ميكند كه او از شاگردان فخر رازي (544-606ق.) و حوزة فعاليتاش در خراسان بوده است (ص 19 انگليسي). سيد محمود يوسفثاني در ترجمة اين مقدمه به فارسي، نام «كشّي» را به «كاشاني» ترجمه كرده است (مقدمة فارسي ص 26).
شنيدهام كه برخي از معاصران او را «كيشي» دانستهاند كه در عربي به «كشّي» تحريف شده است. اگر چنين باشد او يا از جزيرة كيش در خليج فارس است يا در شهري به همين نام ميان سمرقند و بلخ. (نام كيش را در نقشة جغرافياي قلمروي خوارزمشاهيان و به طور اتفاقي ديدم. اين نقشه در صفحة 437 از كتاب «سيرة السلطان جلال الدين منكبرتي» آخرين شاه از سلسلة خوارزمشاهيان چاپ شده است. (اين كتاب به به صورت پي دي اف در اينترنت در دسترس است). اين شهر كيش بايد در افغانستان، تاجيكستان يا ازبكستان فعلي باشد؛ هرچند تلاش من براي يافتن ردي از آن در اينترنت ناكام ماند). فاصلة سمرقند، بلخ و كيش تا خراسان بسيار كمتر است از فاصلة بين جزيرة كيش و خراسان. از اين رو، احتمال اينكه كشي از كيش ناشناخته باشد بسيار بيشتر است تا از جزيرة كيش. به ويژه كه در جنوب بلخ، شهري است به نام باميان كه در نقشههاي امروزي افغانستان نيز موجود است. افضل الدين بامياني يكي از منطقدانان معاصر زين الدين كشي است و اين احتمال هموطن بودن آن دو را افزايش ميدهد. (افضل الدين خونجي از آثار بامياني نيز استفاده كرده است.)
زين الدين كشي در كتاب حديقة الحدائق از دو پادشاه خوارزمشاهي به نامهاي «علاء الدين محمد» و پسرش «جلال الدين مِنكُبِرتي» نام ميبرد. (علاء الدين همان است كه ايران را به تاراج مغول داد و خود شهر به شهر گريخت و در جزيرهاي در درياي خزر به خواري جان سپرد تا فرزندش جلال الدين يازده سال با مغول بجنگد و كشور را به ويرانگي هر چه بيشتر بكشاند. پدر آنگاه كه بايد صلح ميكرد جنگيد و آنگاه كه بايد ميجنگيد گريخت و پسر كه بايد از در صلح درميآمد بر طبل جنگ كوبيد و شد آنچه نبايد ميشد). نام بردن در يك كتاب از دو پادشاه پدر و پسر (كه تاريخ سلطنتشان يكي نيست) به عنوان شاه حاكم فعلي بسيار شگفت است و اين ابهام را پديد ميآورد كه كتاب در زمان پادشاهي كدام شاه نگاشته شده است؟ آيا كتاب در هر دو زمان در دست نگارش بوده و سالياني به درازا كشيده شده است؟ آيا نويسنده يا ناسخان بعدي نام شاه پسر را (براي تبرك، رياكاري، ترس يا هر چيز ديگر) بعدها افزودهاند؟ اين فرضية دوم با توصيفاتي كه كشي از شاه پسر و دلاوريهاي او در دفع فتنه مغول ميآورد سازگار است.
در پايان حدایق الحقایق، پايان نگارش كتاب 625ق. اعلام شده است كه معلوم نيست مقصود از اين زمان، پايان نگارش نسخة اصل است يا پايان نگارش نسخهاي از روي اصل. در هر صورت، نام كشي در پايان كتاب با دعاهايي نشانگر مرگ مؤلف (مانند «رحمة الله عليه» و «رَحِمَهُ الله») همراه نيست و اين ميتواند نشانهاي هرچند ضعيف بر زنده بودن او در اين زمان داشته باشد. از آنجا كه كشي از جلال الدين منكبرتي نام ميبرد كه دورة پادشاهي نيمبندش از 617 تا 628 ق. است، ميتوان نتيجه گرفت كه كشي در اين زمان زنده بوده است و اين نيز خود تأييدي است بر زنده بودن او در سال 625. از سوي ديگر، خونجي در كشف الاسرار خود از كشي با عبارت «بعض المحصلين من أهل هذا الزمان» نام ميبرد بدون هر واژهاي دال بر مرگ او و اين نشان ميدهد كه كشي احتمالا هنگام نگارش كشف الاسرار زنده بوده است. الرويهب در مقدمة خود بر اين كتاب، زمان نگارش آن را ميان سالهاي 625 تا 635 دانسته است كه همة اينها مؤيد زنده بودن كشي در سال 625 است.
اهميت كشي در تاريخ منطق تاثير بسزايي است كه او بر خونجي داشته است. خونجي در بسياري از بخشهاي كتاب خود آراء كشي را با يا بدون نام او آورده و نقد كرده است. همۀ اين آراء ويژه كشي است و در آثار منطقي استاد او، فخر رازي، اثري از آن نيست. از اين رو، ميتوان كشي را يكي ديگر از حلقههاي گمشده تاريخ منطق در جهان اسلام به شمار آورد كه تعيين نوآوريهاي منطقي او و سهمي كه در پيشرفت منطق در جهان اسلام دارد نيازمند بررسي و پژوهش است.
در پستهاي بعدي، تلاش ميكنم برخي از اين نوآوريهاي كشي را معرفي كنم.
در پست حمل اولي ذاتي و حمل الشيء علي نفسه اختلافي ميان علامه دواني و ميرداماد را گزارش كردم. دعوا سر اين بود كه آيا حمل به دو قسم تقسيم ميشود (اولي ذاتي و شايع صناعي) چنان كه دواني ميگويد يا به سه قسم (آن دو به اضافۀ حمل الشيء علي نفسه) چنان كه ميرداماد مدعي است.
به گمان من، در اين نزاع، حق با دواني است و حمل الشيء علي نفسه قسيم حمل اولي و حمل شايع نيست بلكه با آن دو عموم و خصوص منوجه است.
حمل الشيء علي نفسه ميتواند حمل اولي باشد و ميتواند حمل شايع باشد. براي نمونه، در هنگام تعريف (به حد تام) وقتي ميگوييم «انسان يعني حيوان ناطق» در اينجا هم حمل اولي است هم حمل الشيء علي نفسه. اما وقتي ميگوييم «كلي كلي است» و مقصودمان اين است كه «مفهوم كلي از مصاديق مفهوم كلي است»، در اينجا حمل شايعي داريم كه اتفاقا حمل الشيء علي نفسه هم هست.
آشكار است كه حمل الشيء علي غيره نيز ميتواند حمل اولي و حمل شايع باشد. براي نمونه، وقتي ميگوييم «انسان يعني كامپيوتر پيشرفته» يا «انسان همان ميمون برهنه است» در هر دو جمله حمل اولي را اراده كردهايم يعني حكم به اينهماني موضوع با محمول نمودهايم هرچند البته اين دو حكم كاذب هستند (بنا به سنت رايج در فلسفه اسلامي).
اين از حمل الشيء علي غيره به حمل اولي كه هميشهكاذب است و اما حمل الشيء علي غيره به حمل شايع كه مثالهاي صادق و كاذب فراوان دارد؛ براي نمونه: «انسان حيوان است» «انسان دوپا است» «انسان كلي است» «جزئي كلي است» و ...
توجه به اين نكته حائز اهميت است كه اگر نسبت ميان حمل اولي و حمل الشيء علي نفسه را تنها در گزارههاي صادق در نظر بگيريم و به گزارههاي كاذب توجه نداشته باشيم آنگاه نسبت بين اين دو حمل، نسبت «عموم و خصوص مطلق» خواهد بود و نه «منوجه» زيرا هر حمل اولي ميان يك شيء و خودش گزارهاي صادق را شكل ميدهد. با اين وجود، نسبت حمل الشيء علي نفسه و حمل شايع حتي در گزارههاي صادق همان «عموم و خصوص منوجه» است.
اخيرا رسالۀ دكتري با عنوان «نظريۀ ملاصدرا در تمايز حمل اولي ذاتي و حمل شايع صناعي» براي داوري به بنده سپرده شده است كه در حال مطالعۀ آن هستم. در اين رساله، به خوبي نشان داده شده است كه ميرداماد حمل را سه قسم ميداند:
1. حمل الشيء علي نفسه
2. حمل اولي
3. حمل شايع (ميرداماد، الافق المبين ص 26 ، 39).
احمد بن زين العابدين علوي در شرح قبسات ص 423 تفكيك دو قسم اول را ستوده است و بر دواني و دشتكي كه آن دو قسم را تفكيك نكردهاند ايراد گرفته است. مدرس زنوزي نيز در رساله حمليه (صص 22-23) جلال الدين دواني را در حمل اولي انگاري حمل شيء بر خود بر خطا دانسته است.
به نظر شما، تفكيك دو قسم اول تا چه اندازه موجه است؟
پينوشت 91/4/19:
يكي از دوستان گفتهاند كه مقصود من از اين سؤال چه بوده است؟ ظاهرا سؤال را به زبان آدميزاد طرح نكرده بودم و از اين بابت پوزش ميخواهم. مقصودم اين بوده كه بسياري از منطقدانان حمل را تنها به دو قسم يعني به اولي و شايع تقسيم كردهاند اما ميرداماد حمل را سه قسم ميداند: حمل اولي، حمل شايع و حمل شيء بر خود. بنابراين، به گمان ميرداماد، حمل اولي غير از حمل شيء بر خود است. اكنون سوال اين است كه آيا واقعا حمل اولي غير از حمل شيء بر خود است و حمل سه قسم دارد؟ يا اينكه حمل اولي همان حمل شيء بر خود است و حمل تنها دو قسم دارد: حمل اولي و حمل شايع؟
اميدوارم توانسته باشم مقصود را رسانده باشم.
همایش «ذهن، منطق و محاسبه» به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد «آلن تورینگ» برگزار ميشود. موضوعهاي سخنراني:
ضیاء موحد: «مفهوم محاسبه»،
امیر احسان کرباسیزاده: «آلن تورینگ نابغه غریب»،
رسول رمضانیان: «ماشین تورینگ تکاملی پایا»،
محمد ایزدی: «محاسبه فراتر از تز چرچ-تورینگ»
محمد اردشیر: «مفهوم محاسبه در شهود گرایی»،
فرزاد دیده ور: «نظریه محاسبات در گذر زمان»،
کاوه لاجوردی: «تورینگ بیست و چهارساله» و
مهدی نسرین: «ما و ماشین».
این همایش شنبه سوم تیرماه 1391 از ساعت 10 تا 17 در سالن همایشای موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به نشانی خیابان نوفل لوشاتو، خیابان آراکلیان برگزار خواهد شد.
قبلا در بخش نظرات قياس اقتراني شرطي (متصل لزومي) بحثي شد كه در لزوم ميان مقدم و تالي، آيا موضوع مقدم هم نقشي دارد يا خير؟ امروز عبارتي از ابنسينا ديدم كه ميتوان از آن، پاسخي مثبت به اين سؤال برداشت كرد. عبارت ابنسينا چنين است:
إن الإنسان كلما كان متحركا، أو لم يكن متحركا، ففي الحالين جميعا يلزمه أنه جسم (قياس شفاء ص 377 سطر آْخر).
بنابراين، از ديد ابنسينا شرطي لزومي زير صادق است:
كلما لم يكن الإنسان متحركا يلزمه أنه جسم.
مقدم اين شرطي «لم يكن الإنسان متحركا» مهمله است و معلوم نيست كه از آن كلي اراده شده است يا جزئي؛ حتي احتمال دارد كه كلمۀ «الانسان» اشاره به يك انسان (معين يا نامعين) داشته باشد. اگر اين احتمالها را بخواهيم دقيق بررسي كنيم بايد هر يك را جداگانه بررسي كنيم. براي همين، احتمالهاي چهارگانه را جداگانه مينويسيم:
1. كلما كان لاشيء من الإنسان بمتحرك يلزمه أنه جسم.
2. كلما كان بعض الإنسان لم يكن متحركا يلزمه أنه جسم.
3. كلما لم يكن هذا الإنسان (مثلا زيد) متحركا يلزمه أنه جسم.
4. كل إنسان فكلما لم يكن متحركا يلزمه أنه جسم.
صورتبندي اين جملهها به زبان صوري چنين ميشود:
(t) [ (x) (Fx --> ~Gx) --> (x) (Fx --> Hx) ]
(t) [ (Ex) (Fx & ~Gx) --> (Ex) (Fx & Hx) ]
(t) (~Gm --> Hm)
(x) (t) (~Gx --> Hx)
مقصود از (t) سور كلي شرطي (كلما) است كه نه تنها دلالت بر زمان بلكه دلالت بر حالات و اوضاع و احوال ممكن الاجتماع با مقدم ميكند.
از آنجا كه بحث سر شرطي لزومي است نه شرطي اتفاقي، آشكار است كه نبايد شرطيهاي به كار رفته در اين فرمولها را شرطي تابعارزشي بگيريم و از منطق كلاسيك جملهها و محمولات استفاده كنيم؛ بلكه بايد آنها را شرطيهاي اكيد يا ربطي بدانيم و منطق موجهاتي لويس S2 يا منطقهاي ربطي R يا E را به كار ببريم.
از آنجا كه در مثال ابنسينا، حركت و انسانيت، هر دو، مستلزم جسمانيت هستند ميتوانيم (بلكه بايد) استلزام ميان F و H و ميان G و H را پيشفرض بگيريم و به عنوان مقدمه يا اصلموضوع در نظر داشته باشيم. پس فرض ميكنيم كه داريم:
(x) (t) (Fx --> Hx)
(x) (t) (Gx --> Hx).
اكنون، با اين فرض، كدام يك از چهار فرمول ارائه شده در تفسير شرطي ابنسينا در كدام يك از منطقهاي لويس يا ربطي اثباتپذير است؟ ميتوان نشان داد كه از ميان چهار فرمول، دو فرمول نخست در منطق S2 از دو مقدمۀ ياد شده (به ويژه از مقدمۀ نخست) استنتاجپذير است، اما در منطقهاي ربط از هيچ يك از اين دو مقدمه (با هم يا به تنهايي) استنتاج نميشود! دو فرمول بعدي نيز در هيچ يك از دو منطق از اين دو مقدمه استنتاج نميشود.
اكنون، چند سؤال طرح ميشود:
1. آيا مقصود ابنسينا يكي از چهار تفسيري است كه ارائه كرديم؟ اگر آري كدام؟ و اگر خير تفسير شما چيست؟
2. آيا صورتبنديهاي ما براي تفسيرهاي چهارگانه صحيح است؟ اگر خير چه صورتبنديهايي پيشنهاد ميكنيد؟
3. اگر تفسيرها و صورتبنديها درست باشند آيا ميتوان گفت كه ابنسينا به جاي شرطي ربطي، صرفا شرطي استلزام اكيد را در ذهن داشته است؟ يا ميتوان گفت كه ابنسينا اشتباه كرده است؟ يا اين منطق لويس و منطق ربطاند كه اشتباه كردهاند؟ و بايد منطق صوري ديگري طراحي كرد؟
پينوشت:
براي سادگي ميتوان مقدمهها را حذف كرد و شرطيها و فرمولهاي زير را به تنهايي مورد بحث قرار داد تا كار سادهتر شود:
1. كلما كان لاشيء من الإنسان بمتحرك يلزمه أنه انسان.
2. كلما كان بعض الإنسان لم يكن متحركا يلزمه أنه انسان.
3. كلما لم يكن هذا الإنسان (مثلا زيد) متحركا يلزمه أنه انسان.
4. كل إنسان فكلما لم يكن متحركا يلزمه أنه انسان.
صورتبندي اين جملهها به زبان صوري چنين ميشود:
(t) [ (x) (Fx --> ~Gx) --> (x) (Fx --> Fx) ]
(t) [ (Ex) (Fx & ~Gx) --> (Ex) (Fx & Fx) ]
(t) (~Gm --> Fm)
(x) (t) (~Gx --> Fx)
در اين صورت، مقدمۀ دوم در منطق ربط نيز صادق خواهد بود.
دکتر خالد الرویهب (دانشیار دانشگاه هاروارد و مصحح کتاب کشف الاسرار خونجی) اطلاع دادند که کتاب منطقی شمس الدین سمرقندی به نام شرح القسطاس در بحث عکس مستوی و قیاس اقترانی شرطی مباحث خوبي دارد. (کتاب از سايت كتابخانۀ مجلس قابل دانلود است).
با مراجعه به كتاب، صفحات ۲۰۹ و ۲۱۰، ديدم كه سمرقندي دقيقا مطابق با تقسيمبندي ارائه شده در قياس اقتراني شرطي (متصل لزومي) بخش اول و بخش دوم قياس اقتراني شرطي را به دو قسم تقسيم كرده و قسم اول را معتبر و قسم دوم را نامعتبر شمرده است:
الف) شكل اول ضربهاي 1 و 3؛ شكل دوم ضربهاي 2 و 4؛ شكل سوم ضربهاي 2، 5 و 6 (ضربهاي مورد ترديد ابنسينا، ابهري و قطب رازي)
ب) شكل اول ضربهاي 2 و 4؛ شكل دوم ضربهاي 1 و 3؛ شكل سوم ضربهاي 1، 3 و 4؛ شكل چهارم (همۀ ضربها) (ضربهاي مورد ترديد خونَجي، ابهري و خواجهنصير).
تفاوت سمرقندي با منطقيان نامبرده در اين است كه آنها در اعتبار اين ضربها ترديد كردهاند اما سمرقندي با قاطعيت به اعتبار قسم اول و عدم اعتبار قسم دوم رأي داده و براي اين قسم دوم مثالهاي نقض متعددي ارائه كرده است. از اين رو، قسم دوم را ميتوان «مورد انکار سمرقندی» نام برد.
توجه: اين تقسيم در آثار پيشينيان سابقه ندارد زيرا ابهري در اعتبار همۀ اين ضربها ترديد دارد و خونجي و خواجه نصير هر كدام به گونهاي به موضوع پرداختهاند كه شرح ميدهيم:
به گمان سمرقندی، خونجی نه تنها قسم دوم را انكار نكرده بلكه اعتبار آن را پذيرفته است و از همين رو، سمرقندي خونجي را بابت پذیرش قسم دوم سرزنش میكند و ميگويد كه بجاي انكار آن، برخي از قياسهاي استثنايي را انكار كرده است:
فلمّا اضطره (أي صاحبَ الكشف) حلُّ ذلك و ما استطاع أن يمنع انعكاس الملازمة و إنتاج الشكل الثالث ذهب إلي منع إنتاج القياس الاستثنايي المركب من الشرطية الجزئية ... و الحقّ في هذا الوضع أن يمنع انعكاس الملازمة بالعكس المستوي و إنتاج الشكل الثالث (صفحۀ ۲۰۷ س۱۱-۱۶).
اين عبارت نشان ميدهد كه خونجي هرچند در قسم دوم ترديد كرده است اما نهايتا اعتبار آنها را پذيرفته است. اما پذيرش اعتبار قسم دوم از سوي خونجي، به گمان ما، چندان مسلم نيست زيرا او دربارۀ عكس مستوي شرطيات چنين ميگويد:
و إمّا لوازم المتصلة فاستلزامها لعكس الاستقامة و عكس النقيض علي قانون الحمليات عندهم. و عندنا فيه تفصيل نذكره في الرسالة التي وعدناها في الشرطيات (كشف الاسرار ص ۲۰۹ س۱۲-۱۴).
خونجي در موارد بسياري، هنگام مخالفت با ابنسينا در مباحث شرطي، وعده ميدهد كه نظرات ابداعياش را در رسالهاي بنگارد و گويا پرداختن به امر داوري و قاضي القضاتي مصر هرگز فرصتي براي وفاي به عهد و عمل به اين وعده را به او نداده است. بنابراين، نميتوان آراي خونجي در كشف الاسرار را آراي نهايي او دانست و از اين رو، شايد اعتراض سمرقندي به خونجي چندان وارد نباشد. ميماند انكار قياس استثنايي با شرطي جزئي نزد خونجي و اينكه آيا اين انكار مستلزم پذيرش انعكاس شرطيات و انتاج شكل سوم هست يا نه؟ در اين باره البته ترديدهايي هست كه در فرصتي ديگر بايد روي آن بحث كرد.
خواجه نصير نيز به تفكيك ضربهاي منتج و غيرمنتج در قياس اقتراني شرطي نپرداخته و تنها به عبارت زير بسنده كرده است:
اما تأليف از مقدمات لزومي حقيقي كه بر اوضاع محال مشتمل نباشد نتايج لزومي حقيقي دهد بياشتباه؛ مگر در آن موضع كه بيان انتاج مبتني بر عكس موجبه باشد، چه بنا بر آن [قول] كه عكس لزومي لزومي بود در آن موضع نيز نتيجه لزومي بود و بنا بر آن قول كه عكس لزومي استصحابي بود نتيجه استصحابي بود (طوسي 1362 اساس الاقتباس (تصحيح مدرس رضوي) ص 259).
استثنا كردن ضروبي كه برهانشان بر عكس مستوي موجبه استوار است چندان كارآمد نيست زيرا هيچ كدام از ضربهاي شكلهاي اول و دوم را دربرنميگيرد (چون ضربهاي شكل اول نيازي به اثبات به كمك عكس مستوي ندارند چرا كه بديهياند و ضربهاي شكل دوم نيز تنها عكس مستوي سالبۀ كليه و برهان خلف را به كار ميبرند و از عكس موجبهها استفاده نميكنند).
به جاي اين، بايد توجه كرد كه انكار عكس مستوي براي لزومي در موجبۀ كلي به انكار آن در همۀ محصورات و انكار ضربهاي 2 و 4 از شكل اول ميانجامد و بنابراين، با فرض پذيرش برهان خلف، ضربهاي همارز يا مستلزم اين دو ضرب نيز طبيعتا بايد انكار شوند.
در پايان، از الرويهب به خاطر ارجاع به سمرقندي سپاسگزارم.
1. واكاوي ضدواقعگرايي و رهيافت تحقيقيگرايانۀ مايكل دامت در فصلنامه «متافیزیک» (سال چهل و ششم، شماره 7-8، پاييز و زمستان 1389)
2. بررسي اصلی ترین چالش های میان دامت و مک داول در باب نظریه معنا و توصیف مناسب رفتار زباني در فصلنامه «نامهی مفید»، (شماره 74، آبان 1388، صفحات 109-126)
در همين شمارۀ نامۀ مفيد دو مقالۀ منطقي ديگر نيز به چاپ رسيده است:
3. دلالت شناسي در نظريه تصوري معنا: اسم عام در فلسفه زبان لاك (مازيار چيت ساز، سيد محمد علي حجتي، لطف الله نبوي، علي اكبر احميد افرمجاني)
4. ژوليوس سزار و نومنطق گرايي (كامران قيوم زاده، ضياء موحد)
پينوشت 91/3/20:
در آدرس مقالۀ دوم آقاي حسين خاني اشتباهي شده بود كه اصلاح شد.
دوفصلنامه علامه، شماره 28، پاييز و زمستان 1389 منتشر شد. در اين شماره، لطف اله نبوي و سياوش اسدي مقالهاي با عنوان «بررسي سه چالش منطق كلاسيك در حوزه كوانتوم» در صص 133-156 منتشر كردهاند. چكيده و متن مقاله را در سايت مگيران ببينيد:
در
حوزه كوانتوم، منطق كلاسيك دو ارزشي منجر به پارادوكس هايي مي شود كه از
آن جمله مي توان به پارادوكس دو شكاف، پارادوكس فن نويمن و پارادوكس گربه
شرودينگر اشاره كرد. پارادوكس دو شكاف و پارادوكس فن نويمن قاعده پخش پذيري
منطق كلاسيك، و پارادوكس گربه اصل عدم اجتماع نقيضين را در حوزه كوانتوم
نامعتبر مي دانند.
اين مقاله در تلاش است ضمن بيان اين پارادوكس ها، آن
ها را مورد نقد و بررسي قرار دهد. بررسي هاي انجام شده نشان مي دهد كه
تقريرهاي اول از پارادوكس دو شكاف و پارادوكس فن نويمن، چالشي جدي براي
منطق كلاسيك به حساب نمي آيند. اما تقريرهاي ديگر اين پارادوكس ها، و نيز
پارادوكس گربه شرودينگر مي توانند به عنوان چالشي اساسي براي منطق كلاسيك
محسوب شوند.
کليدواژگان: : كوانتوم، منطق كلاسيك، پارادوكس دو شكاف، پارادوكس فن نويمن، پارادوكس گربه شرودينگر
در پست قبل، قياس اقتراني شرطي (متصل لزومي)، گفتم كه دو دسته ترديد در اعتبار ضربهاي قياس اقتراني شرطي در تاريخ منطق اسلامي رخ داده است:
الف) ضربهاي مورد ترديد ابنسينا، ابهري و قطب رازي (شكل اول ضربهاي 1 و 3؛ شكل دوم ضربهاي 2 و 4؛ شكل سوم ضربهاي 2، 5 و 6)
ب) ضربهاي مورد ترديد خونَجي، ابهري و خواجهنصير. (شكل اول ضربهاي 2 و 4؛ شكل دوم ضربهاي 1 و 3؛ شكل سوم ضربهاي 1، 3 و 4؛ شكل چهارم (همۀ ضربها)).
و علي الشكل الثالث شكٌ بأنّ كل امرين لم يكن لأحدهما تعلّقٌ بالآخر (كأكل زيد و شرب عمرو) صدق كلّما ثبت مجموعهما ثبت الأول؛ و كلما ثبت مجموعهما ثبت الثاني؛ مع كذب قولنا «قد يكون إذا أكل زيد يلزم أن يشرب عمرو (خونجي 1389 كشف الاسرار ص 319).
هرگاه زيد بخورد و عَمْرو بنوشد آنگاه زيد ميخورد.
هرگاه زيد بخورد و عَمْرو بنوشد آنگاه عمرو مينوشد.
_____________________________________پس: گاهي اگر زيد بخورد آنگاه عَمْرو مينوشد .
هرگاه حمار اسب باشد حيوان است
هرگاه حمار اسب باشد صاهل (شيهه كش) است
____________________________________
پس: گاهي اگر حمار حيوان باشد صاهل است
اما تأليف از مقدمات لزومي حقيقي كه بر اوضاع محال مشتمل نباشد نتايج لزومي حقيقي دهد بياشتباه؛ مگر در آن موضوع كه بيان انتاج مبتني بر عكس موجبه باشد، چه بنا بر آن [قول] كه عكس لزومي لزومي بود در آن موضع نيز نتيجه لزومي بود و بنا بر آن قول كه عكس لزومي استصحابي بود نتيجه استصحابي بود (طوسي 1362 اساس الاقتباس (تصحيح مدرس رضوي) ص 259).ترديد خواجه نصير در اساس الاقتباس، چنان كه ديده ميشود، وابسته به ترديدي است در عكس مستوي براي لزوميهاي موجبه (همان ص 183). اتفاقا، ترديد ابهري درست عكس ترديد خواجه نصير است: خواجه چون در عكس ترديد دارد در ضربهايي از قياس كه نياز به عكس دارند ترديد ميكند؛ اما ابهري چون در اعتبار شكل سوم ترديد دارد در اعتبار عكس مستوي ترديد ميكند (ابهري، تنزيل الافكار ص 193 س 19 - ص 195 س 15).
نيكلاس رشر، نخستين شارح منطق ابنسينا در دوران معاصر، مهمترين نوآوريهاي او را در بحث «موجهات» و «قياس اقتراني شرطي» ميداند. در اينجا، ميخواهيم به نقد و بررسي نوآوري دوم ابنسينا بپردازيم. ابنسينا در بحث قياس اقتراني شرطي كه خود نيز به نوآورانه بودن بحثهاي آن تأكيد دارد قياسهايي را منتج دانسته است كه خود او و بسياري از پيروانش در درستي آن قياسها به ترديد افتاده و برخي از ايشان به نادرستي پارهاي از اين قياسها يقين حاصل كردهاند.
در اينجا، تنها به قياسهاي اقتراني شرطي در متصلههاي لزومي ميپردازيم (هرچند ديگر قياسهاي اقتراني شرطي نيز مورد چون و چرا قرار گرفتهاند). قياس شرطي لزومي خود به دو گونه است: يا حدوسط، عينًا يكي از مقدم و تالي صغري و كبري است يا جزئي از مقدم و تالي آن دو است (مانند موضوع يا محمول صغري يا كبري). در اينجا، باز خود را به قسم اول محدود ميسازيم.
ابنسينا در كتاب قياس شفا گفته است كه در قياس شرطي لزومي، تعداد شكلها، شرايط انتاج، تعداد ضربهاي منتج و برهان ضربهاي منتج شكلهاي غيربديهي دقيقا مشابه قياس اقتراني حملي است (شفا قياس ص 296 س 1، ص 300 س 13، ص 302 س 8-9 و ص 304 س 4-5). اين سخن را تقريبا همۀ منطقدانان بعدي تكرار كردهاند.
ضربهاي 19 گانۀ منتج در قياس شرطي لزومي را ميتوان به دو دستۀ زير تقسيم كرد:
الف) ضربهاي مورد ترديد ابنسينا، ابهري و قطب رازي
ب) ضربهاي مورد ترديد خونَجي، ابهري و خواجهنصير.
البته بايد توجه داشت كه دليل ترديد اين منطقدانها در موارد ياد شده يكي نيست، چنان كه ميزان ترديد آنها هم يكسان نيست و از «ترديد بَدْوي و پاسخ نهايي» تا «ترديد از روي تواضع و انكار قلبي»! نوسان ميكند (روانشناسي نويسندگان و انديشمندان اموري است كاملا ذوقي و اميدوارم برخي از خوانندگان ايرادهاي منطقي به اين كار نگيرند).
دو دستۀ ياد شده، به ترتيب، عبارتاند از:
الف) شكل اول ضربهاي 1 و 3؛ شكل دوم ضربهاي 2 و 4؛ شكل سوم ضربهاي 2، 5 و 6.
ب) شكل اول ضربهاي 2 و 4؛ شكل دوم ضربهاي 1 و 3؛ شكل سوم ضربهاي 1، 3 و 4؛ شكل چهارم (همۀ ضربها). [در هر دسته، ضربهاي شكلهاي دوم تا چهارم با برهان خلف به ضربهاي شكل اول در همان دسته برميگردند].
دليل ترديد در دستۀ (الف) مثالهاي نقضي مانند مثال زير است كه ابنسينا در قياس شفا ص 296 آورده است:
هرگاه دو فرد باشد عدد است؛
هرگاه دو عدد باشد زوج است؛
پس هرگاه دو فرد باشد زوج است.
به اين مثال نقض چهار جواب داده شده است:
1. صغري كاذب است (ابنسينا قياس، شفا، ص 297)؛
2. كبري كاذب است (خونجي، كشف الاسرار، ص 319)
3. نتيجه صادق است (منطق استلزام اكيد سي. آي. لويس)
4. استدلال نامعتبر است (ابهري، تنزيل الافكار، ص 213 و 214) [اين پاسخ در واقع پذيرش مثال نقض است نه جواب به آن].
توجه: اين چهار جواب با هم سازگارند زيرا ممكن است مقدمات كاذب، نتيجه صادق و استدلال غيرمنتج باشد؛ براي نمونه:
هيچ حيوان اسب نيست كاذب
برخي اسبها پرندهاند كاذب
پس برخي حيوانها پرنده نيستند صادق (استدلال نامعتبر).
اتفاقا، قطب رازي در شرح مطالع كذب صغري و عدم انتاج را با هم پذيرفته است. با اينكه اين چهار جواب با هم سازگار هستند به نظر نميرسد كه پاسخ دهندگان (به جز قطب رازي) پاسخهايي به جز پاسخ خود را پذيرفته باشند.
اكنون نظر دوستان دربارۀ هر يك از اين چهار پاسخ چيست؟ (سؤال كتابباز)
[دربارۀ دستۀ (ب) در يك پست ديگر سخن خواهم گفت.]
اين دو مقاله هفتۀ گذشته در نشريه علمي - پژوهشي گروه فلسفه دانشگاه اصفهان با نام متافيزيك (دوره جدید، سال چهل و ششم، شماره 7-8، پاييز و زمستان 1389) منتشر شده است.
آراي سهروردي در قياس ضياء موحد ص 1-۱۰
چکيده
شهاب الدين سهروردي (587-549 ه.ق) در كتاب مهم خود، حكمه الاشراق، ادعا مي كند كه نظريه قياسات ارسطو را با كاهش تعداد قواعد آن ساده كرده است، به گونه اي كه با همين تعداد اندك قواعد، اعتبار تمام ضرب ها قابل اثبات است. اين كار (ساده سازي نظريه قياسات ارسطو) با تحويل تمام قضاياي سالب حملي و جزئي به قضاياي موجب كلي و ارائه دو قاعده فرازباني، يكي براي شكل دوم و ديگري براي شكل سوم قياس صورت گرفته است. اين مقاله به شرح بخش غيرموجه نظريه قياس سهروردي پرداخته است و ادعاي او را در مورد ساده كردن نظريه قياس ارسطو بررسي مي كند.
کليدواژگان: شهاب الدين سهروردي، نظريه قياس غيرموجه ارسطويي، عكس
جهت متافيزيكي، جهت محمول و نظريه «ضرورت بتاته» لطف الله نبوي ص 31-۴۲
چکيده
ارسطو در كتاب ارغنون (Aristotle،1949:9،30a،15-19 ) به صراحت بيان ميكند كه در يك قياس حملي، اگر صغري مطلقه (عاري از جهت) و كبري ضروري باشد، نتيجه قياس نيز ضروري است. اين نظر ارسطو كه در واقع تخطي از قاعده منطقي مشهور تئوفراستس(تبعيت نتيجه از اخس مقدمتين) محسوب ميشود، منشا منازعات و مشاجرات فراواني در طول تاريخ منطق گرديده است. منطقدانان و مورخان مشهور منطق در قرن بيستم همانند «نيكولاس رشر» و «بكر» بر اين نظرند كه اين ديدگاه ارسطو تنها در صورتي قابل توجيه و قابل دفاع است (لااقل در شكل اول قياس) كه جهت ضرورت در كبري، جهت محمول تلقي شود كه خود نوعي جهت شيء (modality de re) است. امروزه به خوبي ميدانيم كه جهت محمول (عقدالحمل) پيوند و ارتباط استوار و تنگاتنگي با جهت فلسفي و متافيزيكي دارد بنابراين ديدگاه ارسطو داير بر اعتبار چنين قياساتي، تفسير وجودي و فلسفي جهات را در دستگاه منطقي وي آشكار ميسازد.
شيخ شهابالدين سهروردي (شيخ اشراق) در نظريه «ضرورت بتاته» با پايه قرار دادن همين جهت فلسفي و متافيزيكي، جهت ضرورت، امكان و امتناع را در بدو امر وصف محمول تلقي ميكند و در مرحله بعد جهت حمل (جهت نسبت) را تنها در جهت ضرورت منحصر ميداند. انحصار وصف ضرورت براي جهت حمل و نسبت (با شرط وجود جهتي در محمول) همان است كه به آن «ضرورت بتاته» ميگويند. نظريه وي را در باب جهت امكان محمولي كه مهمترين بخش اين نظريه است به صورت زير ميتوان در منطق موجهات جديد صورتبندي كرد.
(x) (<>Ax --> <>Bx) <-> (x) [] (<>Ax --> <>Bx)
در مقاله حاضر پس از مروري بر سير تاريخي بحث، ضمن تاكيد بر نقش جهت محمول در محاسبات منطق ارسطويي- سينوي نشان داده ميشود كه نظريه ضرورت بتاته سهروردي اولاً: به لحاظ نحوي در نظام QS5 قابل اثبات و ثانياً: به لحاظ معنايي در مدل متناظر اين نظام (مدل تعادلي-تجانسي جهانهاي ممكن) قابل توجيه و تبيين است.
کليدواژگان: جهت محمول، جهت فلسفي و متافيزيكي، نظريه ضرورت بتاته، مدل تعادلي – تجانسي جهان هاي ممكن
فرض كنيد در آزمون دكتري فلسفه به سبك جديد شركت كرده و با سؤال زير روبرو شدهايد:
با فرض اينكه مقدمۀ همۀ استدلالهاي زير متصل لزومي هستند بگوييد عكس مستوي كدام يك لزومي جزئي و عكس مستوي كدام يك اتفاقي جزئي است:
هرگاه باران ببارد ابر در آسمان است
_______________________________ (الف)
گاهي اگر ابر در آسمان باشد باران ميبارد
هرگاه باران ببارد زمين تر است
_______________________________ (ب)
گاهي اگر زمين تر باشد باران ميبارد
هرگاه الف پدر ب باشد ب فرزند الف است
_______________________________ (ج)
گاهي اگر ب فرزند الف باشد الف پدر ب است
هرگاه الف مادر ب باشد ب فرزند الف است
_______________________________ (د)
گاهي اگر ب فرزند الف باشد الف مادر ب است
لطفا اگر پاسخ ميدهيد بدون مراجعه به كتب منطقي پاسخ دهيد. برايم مهم است كه برآيند پاسخ اوليۀ دوستان به چنين پرسشي چه ميتواند باشد.