يك ملاك براي تقسيم صوري و مادي
تقسيم قضيه به حقيقيه، خارجيه و ذهنيه تقسيمي صوري است يا مادي؟
مهدي حائري يزدي و حميد وحيد دستجري اين تقسيم را صوري و ضياء موحد، لطف اله نبوي، عسكري سليماني اميري و عليرضا قائمي نيا آن را مادي دانستهاند. از ايشان ميتوان سؤالهاي زير را نيز پرسيد:
تقسيم شرطي به لزومي و اتفاقي صوري است يا مادي؟ (به زبان منطقدانان جديد، تقسيم شرطي به استلزام مادي، استلزام اكيد و استلزام ربطي چطور؟)
تقسيم قضيه به تحليلي و تركيبي، به پيشيني و پسيني، به ضروري و ممكن چه؟
تقسيم قضيه به حمل اولي و شايع چطور؟
يك ملاك براي صوري و مادي بودن تقسيم اين است كه ببينيم آيا مقسم شامل مفاهيم سمانتيكي مانند «صادق» هست يا خير؟ اگر بود تقسيم را «مادي» و گرنه «صوري» ميناميم. بنابراين، يك ملاك موقتي براي تقسيم صوري و مادي چنين است:
يك تقسيم صوري است اتا مقسم آن مقيد به صدق نباشد.
يك تقسيم مادي است اتا مقسم آن مقيد به صدق باشد.
توجه كنيد كه در اينجا مطلق تقسيم را اراده نكردهايم بلكه تقسيمهاي منطقي براي قضايا را در نظر داريم كه صدق و كذب بردارند.
براي نمونه، وقتي ميگوييم قضيه به «حقيقيه»، «خارجيه» و «ذهنيه» تقسيم ميشود بايد از خود بپرسيم كه آيا «مطلق قضيه» را به اين سه قسم تقسيم كردهايم چه صادق و چه كاذب؟ يا اينكه فقط «قضيه صادق» را مقسم قرار دادهايم؟ اگر قضيه صادق مورد تقسيم باشد مقصود اين است كه محمول قضيه در حقيقيه براي همۀ افراد موضوع (چه در خارج و چه در ذهن) «صادق» است و در خارجيه فقط براي افراد خارجي و در ذهنيه براي افراد ذهني «صادق» است. در اينجا، خود قضيه نسبت به دايرۀ موضوع و ميزان شمول محمول نسبت به افراد موضوع ساكت است و ما با نظر به «مطابَق قضيه» در مييابيم چه ميزان از افراد موضوع مصداق محمول هستند. بنابراين، اين تقسيم يك تقسيم مادي بوده و به صورت قضيه كاري ندارد بلكه به «مطابَق قضيه» نظر دارد. در اين تقسيم، قضيۀ كاذب نه حقيقيه است نه خارجيه و نه ذهنيه زيرا مفروض اين است كه قضيه صادق مقسم تقسيم است.
اما اگر اين تقسيم را به گزارههاي كاذب تعميم دهيم و صدق و كذب قضيه را در تقسيم امري نامربوط بدانيم ناگزيريم كه در خود قضيه، فارغ از صدق و كذب آن، در جستجوي چيزي باشيم كه اقسام را بر اساس آن از يك ديگر جدا كنيم. براي نمونه، در همين مثال تقسيم قضيه به حقيقيه، خارجيه و ذهنيه، اگر مطلق قضيه را به اين سه قسم تقسيم كنيم بايد در جستجوي چيزي در خود قضيه باشيم تا به كمك آن اين سه قسم را از هم بازبشناسيم. مثلا اگر گويندۀ قضيه، فارغ از صدق و كذب قضيه، همۀ افراد خارجي و ذهني را اراده كرده باشد ميگوييم قضيه حقيقيه را اراده كرده است و اگر تنها افراد خارجي را اراده كرده باشد ميگوييم قضيه خارجيه را اراده كرده است و اگر افراد ذهني را فقط اراده كرده باشد ميگوييم قضيه ذهنيه را اراده كرده باشد.
(البته ممكن است كه گوينده هيچ يك از اين سه را اراده نكرده باشد و اصلا متوجه تفاوت افراد خارجي و ذهني نباشد (چنان كه بسياري از انسانها چنيناند)؛ در اين صورت، جمله او شبيه جمله مهمله در برابر قضاياي شخصيه،كليه و جزئيه خواهد بود كه ميبايست سور داشته باشد اما سور ندارد).
در اين صورت، اين سه قضيه را ميتوان اينگونه تعريف كرد: قضيه حقيقيه (اعم از صادق و كاذب) آن است كه دربارۀ افراد خارجي و ذهني هر دو حكم ميكند؛ قضيه خارجيه فقط درباره افراد خارجي حكم ميكند (صادق يا كاذب) و درباره افراد خارجي ساكت است و قضيه ذهنيه فقط دربارۀ افراد ذهني حكم ميكند (صادق يا كاذب) و درباره افراد خارجي ساكت است. (در هر مورد، حكم در قلمرو ادعا شده يا صادق است يا كاذب كه بر اساس آن صدق و كذب قضيه معين ميشود؛ اما اين چيزي است نامربوط به خود قضيه و با مقايسۀ آن با مطابَق قضيه به دست ميآيد.) در اين صورت، اين تقسيم يك تقسيم نحوي و صوري است و به ماده و سمانتيك توجه ندارد.
با توجه به اين توضيحات، ميتوان گفت كه بيشتر تقسيمهاي منطقي براي قضيه را ميتوان به قضيۀ صادق محدود كرد و تقسيم را مادي و سمانتيكي در نظر گرفت و نيز ميتوان اين تقسيمها را به مطلق قضيه تعميم داد و تقسيم را صوري و نحوي دانست.
نكتهاي كه از ديدگاه تاريخي اهميت دارد اين است كه بيشتر تقسيمهاي منطقي ابتدا به صورت تقسيمهايي مادي و سمانتيكي در نظر گرفته ميشدهاند و تنها ناظر به قضيۀ صادق بودهاند و بعدها به مطلق قضيه تعميم داده شده و به تقسيمهاي صوري و نحوي تبديل شدهاند. براي نمونه، تقسيم قضيه به حقيقي و خارجيه تا پيش از فخر رازي تقسيمي مادي و سمانتيكي بوده و به همين دليل منطقدانانها نگاه چنداني به آن نداشتهاند و فخر رازي نخستين كسي است كه اين تقسيم را به مطلق قضيه تعميم مي دهد و آن را به صورت نحوي و صوري مينگرد. از همين رو است كه فخر رازي و به پيروي از او، خونجي، ارموي،كاتبي و قطب رازي اين تقسيم را در مباحث عكس مستوي و عكس نقيض و قياسها دخالت مي دهند و احكام گوناگوني براي قضاياي حقيقيه و خارجيه در اين مباحث قائل ميشوند. در همين راستا، اثير الدين ابهري قضيه ذهنيه را نيز ميافزايد هرچند در مباحث عكس مستوي و عكس نقيض آن را دخالت نميدهد.
نكته ديگري كه در صوري و مادي بودن يك تقسيم نقش دارد اين است كه يك منطقدان بخواهد به اين تقسيم اهميت بدهد يا خير. براي نمونه، تقسيم قضيه حملي به كلي و جزئي در منطق گزارهها اهميت ندارد و از اين رو، در منطق گزارهها، اين تقسيم طرح نميشود. بنابراين، هرچند اين تقسيم تقسيمي نحوي و غيرسمانتيكي است اما در منطق گزارهها تقسيمي صوري به شمار نميآيد و بايد تقسيمي مادي به شمار رود. همچنين، تقسيم قضيه به ضروري و ممكن حتي اگر آن را تقسيمي نحوي و غيرسمانتيكي در نظر بگيريم در منطق محمولها اهميتي ندارد و از اين رو، بايد آن را مادي و غيرصوري در نظر بگيريم.
از اينجا نتيجه ميشود كه ملاك اوليه براي تقسيم صوري و مادي چندان دقيق نبوده است و بايد به صورت زير دقيق شود:
يك تقسيم، در يك منطق، صوري است اتا مقسم آن مقيد به صدق نباشد و اصول موضوعه يا قواعدي براي اقسام آن تقسيم در آن منطق بيان شود.
يك تقسيم، در يك منطق، مادي است اتا مقسم آن مقيد به صدق باشد يا در آن منطق، اصول موضوعه يا قواعدي براي اقسام آن تقسيم بيان نشود.
با اين ملاك، تقسيم صوري را خاصتر از تقسيم نحوي و تقسيم مادي را عامتر از تقسيم سمانتيكي گرفتهايم.